عرفان نظر آهاري ( از نويسندگان چلچراغ ) چه زيبا مينويسه :
ليلي! زندگي کن
ليلي قصه اش را دوباره خواند.براي هزارمين بار و مثل هر بار ليلي قصه باز هم مرد.
ليلي گريست و گفت : کاش اين گونه نبود.
خدا گفت: هيچکس جز تو قصه ات را تغيير نخواهد داد.
ليلي! قصه ات را عوض کن.
ليلي اما ميترسيد.ليلي به مردن عادت داشت.تاريخ به مردن ليلي ، خو کرده بود.
خدا گفت : ليلي عشق ميورزد ، تا نميرد.
دنيا ليلي زنده ميخواهد.
ليلي آه نيست؛
ليلي اشک نيست؛
ليلي معشوقي مرده در تاريخ نيست.
ليلي زندگي ست.
ليلي! زندگي کن.
اگر ليلي بميرد ، پس چه کسي ليلي بزايد ؟
چه کسي گيسوان دختران عاشق را ببافد ؟
چه کسي طعام نور را در سفره هاي خوشبختي بچيند ؟
چه کسي غبار اندوه را از طاقچه هاي زندگي برويد؟
چه کسي پيراهن عشق را بدوزد ؟
ليلي ! قصه ات را دوباره بنويس.
ليلي ، به قصه اش برگشت.اين بار اما نه به قصد مردن. که به قصد زندگي .
و آن وقت به ياد آورد که تاريخ پر بوده از ليلي هاي ساده گمنام.
زيبا نبود ؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر