۱۳۸۳/۰۸/۰۳

چقدر زيباست اين لبخند ...
لبخند يك استاد به شاگردانش ...
چقدر لذت بخش است ،
نگاه محبت آميز و سرشار از احترام يك استاد ،
به شاگردانش ...
...
حتي اگر خسته باشي از اين روزگار پر ز دلتنگي ،
اين مهر ، اميدوارت ميكند كه باور كني ،
زندگي در ميانه اين ناملايمات ،
و با وجود زشتي ها ،
باز هم زيباست ...
...
مهرت فزون باد! اي مهربان .

۱۳۸۳/۰۷/۲۷

چه سريع يك سال ديگه هم گذشت
و دوباره ماه آزمايش و انتخاب آغاز شد ...
...
چه لذت عجيبي داره گوش سپردن به صداي ربنا و اذان و ...
و در نهايت لحظه افطار ...
...
اين ماه شايد براي من ماه يادآوري است ...
ميدونم آدم فراموشكاريم ...
اما واسه سلام كردن دوباره به تو ،
هيچ وقت دير نيست ...
...
قبول دارم اينها همه ، تنها و تنها براي اينه كه
تو رو فراموش نكنيم و دردهاي بندگانت در اين ديار رو ...
اما سخته ...
واقعا سخته ، روزه حقيقي گرفتن ...
هر چند خودت هميشه گفتي ،
مهم "نيت" است ...
...
اي كاش خالص بشيم و خالص بمونيم ،
اي كاش هميشه مهمون تو باشيم ،
اي كاش هميشه به ياد بندگانت باشيم ،
اي كاش هميشه اين لحظه هاي ناب به يادمون بمونه ...
اي كاش ...

۱۳۸۳/۰۷/۲۵

آنچه از ديد من در مورد مورسو قابل توجه است ،
همان اصرارش بر پرهيز از دروغ گويي و وانمود كردن آنچه در دلش وجود ندارد ، است ...
هر چند ممكن است كل رفتار و ديد او را نپسندم ،
اما در مورد بيان كردن آنچه بر آن عقيده ندارد ، با وي موافقم ...
اگر چيزي را كه پذيرايش نيستيم ،
با حيله و فريب و نقش بازي كردن در برابر ديگران ،
در ظاهر پذيرا شويم ،
حتي اگر ، تمام و كمال هم باشد! هيچ ارزشي نخواهد داشت ....
چون "خود" ، باورش نداريم ....
اما آنچه از دل بر مي آيد و فارق از ريا و ظواهر است ،
خيلي خيلي ارزشمندتر است ....
...
..
.


۱۳۸۳/۰۷/۲۲

مورسو از دروغ گفتن سر باز مي زند.
دروغ گفتن نه تنها آن است چيزي را كه راست نيست بگوئيم ،
بلكه همچنين ، و بويژه ، آن است كه كه چيزي را راست تر از آنچه هست بگوئيم و ،
در مورد دل انسان ، بيشتر از آنچه احساس مي كنيم بگوئيم.
...
اين كاري است كه همه مان هر روز مي كنيم تا زندگي را ساده گردانيم.
مورسو ، به خلاف آنچه مي نمايد ، نمي خواهد زندگي را ساده گرداند.
مورسو مي گويد كه او چيست ، از بزرگ جلوه دادن احساساتش سرباز مي زند ،
و جامعه بي درنگ احساس خطر مي كند ....
...
مثلا از او مي خواهند كه بنا بر ضابطه متعارف بگويد از جرمش پشيمان است.
پاسخ مي دهد كه در اين باره ، بيشتر احساس دلخوري مي كند تا پشيماني حقيقي .
و همين تفاوت مختصر ، محكومش مي كند .
...
پس به ديده من مورسو آدمي وازده نيست ،
بلكه انساني است بيچاره و عريان ،
و دلباخته خورشيدي كه سايه به جا نمي گذارد .
...
مورسو نه همان بي بهره از حساسيت نيست ،
بلكه اشتياقي ژرف – ژرف از آن رو كه خاموش است – به او جان مي بخشد :
اشتياق به مطلق و راستي .
اين راستي هنوز منفي است ،
راستي ٍ بودن و راستي ٍ احساس كردن ،
ولي بدون آن هيچ فتحي بر خود و بر جهان هرگز شدني نيست.
بنابراين ، آدمي چندان بر خطا نيست كه در بيگانه سرگذشت انساني را بخواند
كه بدون هيچ گونه نگرش قهرمانانه ، مي پذيرد كه جانش را بر راستي بگذارد .
...
..
.
پيشگفتار آلبركامو درباره رمانش بيگانه .

۱۳۸۳/۰۷/۱۰

چگونه بايد زيست ؟
در سرسراي نا اميدي و در عمق و اوج! اميدواري ؟
...
..
.
چگونه بايد سر كرد ؟
ناملايمات اين دنيا را و سختي هاي اوليه تا رسيدن به رهايي را ؟
...
..
.
چگونه بايد ناديده گرفت ؟
درد بزرگ اين ديار را در خودخواهي و خود رأيي مردمانش ؟
...
..
.
هيچ!
بايد صبور بود! ،
كه جز اين چاره اي دگر نباشد ...