۱۳۸۸/۰۲/۰۷

بسیار عصبانیه ...
مشغول گله کردن از کارمندای قبلیشه ...
اینکه دزد بودند!
اینکه حقه باز بودند!
اینکه بی انصاف بودند!
اینکه بی سواد بودند!
اینکه نفهم بودند!
اینکه این همه بهشون لطف کرده و کار یاد داده و
در آخر کارش رو یا نصفه گذاشتن و رفتن ...
و یا به شرکت رقیب فروختن!
اینکه با کارهاشون خسارت های میلیاردی بهش زدن ...
و ...
...
و من به این فکر می کنم که چیزی که عوض دارد گله ندارد!
...
..
.

۱۳۸۸/۰۱/۲۶

برای اولین باره که اومدم دندون پزشکی!
دندونم شکسته و احتمالا باید پر یا عصب کشی بشه ...
دکتر عملیات! رو شروع میکنه ...
احساس می کنم یه اره ای داره دندونام رو می تراشه!
تحمل می کنم ...
تا اینکه صبرم تموم میشه و به دکتر اشاره میکنم که درد زیاد شده!
و در همین لحظه دکتر میگه کار تمومه و باقیش می مونه واسه دفعه بعد!
...
از دندونپزشکی بیرون میام ...
و قدم می زنم ...
خوب نمی تونم حرف بزنم ...
به این فکر میکنم که شاید درد دندون از همه ی دردهای دیگه بدتر باشه!
بعد یاد این می افتم که اصلا قدر دندونام رو ندونستم!
و طبعا قدر سلامتی رو ...
...
..
.

۱۳۸۸/۰۱/۱۴

سال جدید هم از راه رسید ...
366 روز پر حادثه سپری شد ...
...
شاید اسم سال گذشته رو باید بگذارم سال تلاش!
سالی که کار توش نقش غالب رو داشت ...
و البته دوست دارم امسال سال دیگه ای باشه!
و غلظت کار و تلاش به نسبت سال گذشته کمتر بشه ...
...
در سالی که گذشت بر خلاف قبل ،
از عکاسی به شدت فاصله گرفتم!
علتش شاید کمتر شدن میزان سفرهام بوده باشه ...
اما امیدوارم در سال جدید ، بیش از گذشته به عکاسی رو بیارم ...
...
یکی از سرگرمی های جدید و جذابی که در سال گذشته مشغولش شدم ،
دیدن سریال لاست بود!
مدت ها بود که از دیگران می شنیدم که از این سریال تعریف می کردن ...
و من هم تصورم این بود که اینم یه سریاله مثل بسیاری سریال های سرکاری دیگه!
اما کامل اتفاقی از یکی از دوستان ، دی وی دی های لاست رو گرفتم ...
و شروع کردم به دیدن سریال ...
و خلاصه معتاد دیدنش شدم!
در حدی که چندین قسمت رو شب ها پشت سر هم! می دیدم ...
و البته بعدا فهمیدم که اکثر لاست بین ها ! به این درد مبتلا شده بودند!
تا اینکه فصل چهارم سریال تموم شد و باید صبر میکردیم تا پخش فصل پنجم شروع بشه!
حالا تصور کنید یه آدمی که معتاد شده میتونه دست از اعتیاد به این راحتی ها برداره ؟
رفتم سراغ سریال دیگه ای به نام فرار از زندان!
اون هم نه به اندازه ی لاست اما به هر حال هیجان آور بود ...
و مدتی رو هم با اون سر کردم ...
تا اینکه فصل پنجم لاست هم آغاز شد!
...
خلاصه سرگرمی جالبی بود که اواخر سال گذشته مشغولش شدم ...
و احتمالا این سرگرمی در سال جدید هم دنبال خواهد شد!
...
در همین حین بود که با دوستانی که همزمان فیلم رو می دیدن ،
مشغول تحلیل کارشناسی! می شدیم ...
و ناخودآگاه رسیدیم به نظریه تناسخ !
شاید مهم ترین بحث فلسفی! که در سال گذشته داشتیم همین بود ...
زندگی های دوباره در نقش ها و جنسیت های گوناگون!
در "مکان" ها و "زمان" های مختلف!
یعنی احتمال داره من در زندگی قبلی در قبیله ای در افریقا بوده باشم !!!
و یا در زندگی بعدی یک رییس جمهور در یکی از کشورهای اروپایی !!!
به عبارت دیگه انسان ها ، در یک زندگی ممکنه بسیار پولدار باشند ،
و در زندگی دیگه بسیار فقیر ...
در یک زندگی ، بسیار متمدن و در زندگی دیگه بسیار دور از تمدن و فرهنگ ...
این جوری شاید دیگه عدالت خدا رو هم راحت تر بشه لمس کرد!
دیگه خانوما نمیتونن بگن که ای خدا چرا ما رو مرد نیافریدی!*
چرا که در زندگی های قبلی چه بسا مرد بوده باشند
و یا در زندگی های بعدی چه بسا مرد باشند و بالعکس !
،
و با دیدن لاست بعد "زمان" هم به این ماجرا اضافه شد!
یعنی ممکنه در زندگی بعدی ، انسان ها به گذشته و یا به آینده بروند ...
یعنی ممکنه زندگی قبلی ما در سال مثلا 2050 بوده باشه!
و یا زندگی بعدی مون در سال 1800 به وقوع بپیونده!
و البته هدف از این چرخه شاید این باشه که در نهایت انسان ، "آدم" بشه ...
و به تکامل برسه ...
این نتیجه گیری ها هم از آخرین نتایج بحث های فلسفی! سال گذشته بود ...
...
امیدوارم سال جدید ،
برای همه سال متفاوتی باشه ...
همراه با تجربه های جدید و شیرین ...
همراه با شادابی و طراوت!
...
..
.
*پی نوشت : خدای نکرده غرض جسارتی نسبت به خانوم های محترم نبود!
این جمله مربوط به تعداد اندکی از بانوان هست که نسبت به بانو بودن معترضند!
و البته صد در صد ، در اشتباه به سر می برند!