۱۳۸۵/۰۴/۰۶

به چهار سالی که گذشت فکر میکنم ...
به یاد سال اول که خیلی چیزها برایم عجیب و غریب بود!
ولی خوب کم کم همه چیز عادی شد ، همه چیز ...
شاید علت آن تعجب اولیه این بود که انتظار داشتم در یک محیط علمی ،
همه به فکر درس و علم! و دانش اندوزی! باشند...
همه در تکاپو برای آموختن ...
اما این گونه نبود و واقعیت کاملا متفاوت با این فکر من بود ...
نه اینکه هیچ کس به دنبال دانش اندوختن نبوده باشد ،
که بودند عده ای با این ویژگیها ،
اما کم بودند و دیگران هم البته تا اندازه ای ...
کما اینکه زندگی تنها دانش اندوختن آن هم از نوع درسش نبود!
و البته جالب اینکه خود من هم از ابتدا راهی میانه در این دانش اندوزی برگزیدم!
و خودم را در این باب خفه نکردم!
در هر حال کم کم با آنها نیز اخت شدم و اوضاع و رفتارهای متفاوت ،
برایم کاملا عادی شد!
من هم عضوی از آنان بودم حتی اگر رفتارم کاملا مثل آنها نبود!
زمان می گذشت و به مانند همیشه ،
انتقاداتی داشتیم از بی نظمی امور ، از کمبود امکانات ، از رفتار اساتید ،
از حال و هوای روزگار و از هزاران چیز ریز و درشت دیگر!
...
و جدا چقدر زود گذشت!
با وجودی که خیلی هم عالی نگذشت اما وقتی به گذشته نگاه میکنم ،
دلم کمی میگیرد و تنگ میشود برای آن روزها ...
حتی برای روزهایی که خیلی سخت گذشتند ...
و البته روزهایی که خوب بودند و خاطرات خوبی به یادگار گذاشتند ...
...
این شاید عادت ماست که به گذشته حسرت بورزیم ...
نمیدانم! شاید هم واقعا در آینده به آن روزها حسرت بورزم!
امروز اما فقط یادی میکنم از آن روزها و میگویم :
یادش بخیر باد!
چه روزهای تلخ و شیرینی ...
...
..
.

۱۳۸۵/۰۳/۲۶

واقعيت ها را بايد پذيرفت ...
حتي اگر زيادي تلخ باشند ...
حتي اگر برخلاف تمام تصورات و افكار ما باشند ...
چرا كه با نپذيرفتن آنها چيزي عوض نخواهد شد!
واقعيت پيش روي ماست...
چه بخواهيم و چه نخواهيم!
چه خوشايند ما باشد و چه نباشد!
چه تلخ باشد چه شيرين!
گريز ديگري نيست!
بايد پذيرفت ...
واقعيت ها را بايد پذيرفت ...
حتي اگر زيادي تلخ باشند ...
حتي اگر ...
...
..
.

۱۳۸۵/۰۳/۲۴

گاهي وقتها آدم بايد تو زندگي ، ريسك كنه...
به اين معنا كه كاري رو كه احتمال شكست و خطا ،
و در عين حال موفقيت توش هست ،
با شجاعت و اطمينان انجام بده ...
نتيجه از دو حال خارج نيست!
يا در كارش موفق خواهد شد
و خوشحال و سرمست به ادامه زندگي خواهد پرداخت ...
و يا اينكه با شكست مواجه مي شود و اين شكست ،
تجربه اي مي شود براي پيروزي ها و موفقيتها در آينده اي نه چندان دور ...
...
حال اگر ريسك نكند و از ترس شكست ،
درجا بزند و به وضعيت فعلي خويش قانع باشد ،
چه چيزي را بدست خواهد آورد ؟
..
..
..
* مقصودم از ريسك ، انجام كاري احمقانه نيست كه احتمال خطايش خيلي زياد و نتيجه اش در صورت شكست بسيار مخرب و درصد موفقيتش ناچيز باشد.
...
..
.

۱۳۸۵/۰۳/۲۲

با وجود اينكه خيلي به فوتبال علاقه ندارم ،
اما بازيهاي ملي رو معمولا نگاه ميكنم ...
در نتيجه طبعا بازي ديروز "ايران و مكزيك" رو ديدم!
نيمه اول بازي خوب بود و در نيمه دوم تازه اشكالات و ايرادات نمايان شد!
اشكال ماجرا بر مي گرده به همون ضعف اصلي ما ايراني ها ....
در اينكه ، توانايي انجام صحيح كارهاي تيمي و گروهي رو نداريم...
و از اون مهم تر در اكثر موارد از نقطه نظر مديريتي كارهامون ضعيفه ...
حالا بگذريم كه مربي تيم ، ايراني نيست!
اما ماجرا فقط به ضعف مربي هم ختم نميشه!
دستهاي پشت پرده اي هميشه وجود داشته اند كه در امور مختلفه! ،
دخالت ورزيدند و به بهبود! امور كمك كردند ...
و از طرف ديگه اي كاش بعضي از بازيكن ها ،
كه وجودشون هيچ فايده اي نداره ، به خودشون! مرخصي ميدادند ...
...
و از همه اينها مهم تر ، اي كاش كارهامون بر مبناي محاسبه و دقتي بيش از اين بود ...
اون هم در يك مسابقه بسيار مهم كه هر اشتباه كوچكي ميتونه منجر به شكست بشه ،
چه برسه به اشتباهات فاحش و بزرگ!
...
اونچه مسلمه اينه كه اگر چند بار ،
به دور از برنامه ريزي و حساب و كتاب ،
به پيروزي دست پيدا كرديم ،
قرار نيست اين ماجرا تا هميشه ادامه پيدا كنه!
...
...
خلاصه كه همه چي مون به هم مياد!
...
..
.

۱۳۸۵/۰۳/۱۹

باشد!
بي خيال تمام آنچه رخ داده و در حال رخ دادن است ،
تنها روي جنبه هاي مثبت "زندگي" متمركز مي شوم
و سعي ميكنم قسمتهاي منفي و ناراحت كننده "داستان" را
زياد جدي نگيرم ...
راستش را بخواهي تمركز بيش از حد روي اين بخش ها ،
هيچ نتيجه اي جز ناراحتي بيشتر به دنبال ندارد ...
نميدانم مي توانم حداقل "تا اندازه اي" بي خيالشان شوم يا نه ...
اما بي شك از اين پس در اين مورد ،
بيش از گذشته تلاش خواهم كرد...
...
..
.

۱۳۸۵/۰۳/۱۳

به بعضي از آدمها خوبي كردن نيومده ...
بهشون مهربوني ميكني ،
با هزار شور و شوق ...
اما يا واكنشي نشون نميدن و يا حداكثر با يه واكنش خيلي سرد ،
تمام اون شور و شوق رو از بين مي برن!
نميدونم شايد اصلا قدرت درك مهربوني رو ندارن ،
يا اصلا به اين چيزها فكر نميكنن! ،
يا اينكه هنوز نياموخته اند تنها چيزي كه در اين دنيا ماندني است ،
"مهر" و "محبت" است و نه "بد اخلاقي" و "خشك بودن" و "سردي بيش از حد" ...
...
شايد هم ايراد از منه كه مثل اون آدمهاي خوبي! نيستم كه ،
محبت كنم و مهر بورزم و انتظار پاسخي هم نداشته باشم...
اميدوارم روزي برسه كه بتونم اين گونه باشم ...
مهر بورزم و نيكي كنم بي هيچ انتظاري و بي هيچ گلايه اي ...
اميدوارم ...
...
..
.