۱۳۸۵/۰۵/۰۵

عقابي شيرجه زنان بر لاشه ي كلاغ !
عقابي در چنگال شير !
شيره ي شير مي شود به جذب ريشه هاي بلوط !
صاعقه به آتش كشيد بلوط را
و گم شد در افق صاعقه ...
پس اين چنين شد سفر ما
از هيبتي به هيبت ديگر ،
در دوران دگرديسي... و ما زاده شديم !
تركيبي از بشر و درخت و صاعقه !
من و تو !
تو و من !
ما زاده شديم و كلمه زاده شد
و اين چنين آغاز شد تراژدي تخريب انسان و خدا !
از شيطان كه كلمه بود
و از كلمه كه شيطان بود !
كلمه يي از پس كلمه يي زاده مي شد
و انسان بناي همه چيز را بر كلمه نهاد
و خدا را با كلمه تعريف كرد
و تا اين لحظه هرگز نينديشيد كه كلمه نياز ما بود
و خدا نياز نبود و خدا كلمه نبود!
خدا ، خدا بود و هرگز كسي به اين حقيقت نينديشيد !
در سكوت سترگ آفرينش ، ما حرف زديم
و حرف نياز ما بود و هم گوني كلمات محال بود !
پس قابيل صخره بر سر هابيل كوبيد ،
كه خدا كلمه ي من است و كلمه ي تو خدا نيست !
و اين چنين شد كه ما با كلمه به جنگ خداي يكديگر رفتيم
و همديگر را كشتيم !
هم گوني كلمات محال است !
پس نه تو به خداي من اعتماد كن
و نه من به خداي تو ...
ما تلخ مي ميريم و خدا بر جنازه ي ما اشك مي ريزد ،
با كلاغي در بكراندش ...
...
..
.
*حسين پناهي

۱۳۸۵/۰۴/۳۱

بعضي وقتها هر چي بدشانسيه مياد سراغ آدم ...
بايد برگه هاي پايان نامه رو پرينت كنم ...
و ناگهان پرينتر خراب ميشه ...
در همين حين ، صفحه به شكل كج و كوله! گير ميكنه تو پرينتر ...
از اون طرف صداهاي عجيب غريب از پرينتر ...
و زمان بسيار كوتاه .....
...
بايد خيلي سريع خودم رو برسونم به يه مغازه كه پايان نامه رو ،
خيلي سريع صحافي كنه ...
با كمي گشتن يه نفري پيدا ميشه و قبول ميكنه با گرفتن پولي بيشتر! ،
اين كارو انجام بده ...
من هم از خدا خواسته قبول ميكنم!
...
عصر شده ...
براي گرفتن جلدهاي صحافي شده ميرم سراغ همون بنده خدا ...
يه نگاه كلي ميندازم ...
به نظر مياد اشكالي وجود نداره ...
تشكر ميكنم و راه مي افتم ...
بعد وسطهاي راه به سرم ميزنه يه نگاه ديگه به پايان نامه بندازم ،
تا ببينم چه معجوني از آب در اومده!
و ناگهان متوجه ميشم يه غلط تو صفحه اول ( جلد ) وجود داره !!!
كه با توجه به بديهي بودنش ، اول متوجه اش نشده بودم ...
به شانس بد خودم لعنت! مي فرستم و تا ميتونم مي دوم!
اون بنده خدا كه تو كارش دقت كافي! نكرده احتمال داره مغازه اش رو بسته باشه ...
و البته خوشبختانه! درست در لحظه موعود! ميرسم بهش ...
با تيغ و ... مشكل رو حل ميكنه و يه بار ديگه مراحل صحافي رو طي ميكنه!
...
پايان نامه رو تحويل استاد ميدم ...
و استاد ، بي توجه به تمام زجرهايي!! كه كشيدم و ساعاتي كه صرف آماده كردن و نگارش پايان نامه كردم ،
نمره "نوزده و نيم" رو تقديم حضورم ميكنه!!
مشكل البته از "نيم نمره" نيست! كه از قديم گفتن نوزده برادر ( يا خواهر ؟ ) بيسته !! ،
و طبيعتا نوزده و نيم از اون هم به بيست نزديك تره!
اما به اين فكر ميكنم كه اگر اين قدر هم تلاش نميكردم و خون دل نميخوردم ،
فرق چنداني نمي كرد!
...
و دوباره مثل هميشه ،
خستگي ميمونه رو تنم ...
...
كي اين خستگي ها تموم ميشن خدا ميدونه ،
اما ظاهرا تا زندگي ادامه داره خستگي ها نيز ادامه خواهند داشت ...
تنها چيزي كه عوض خواهد شد ،
عوامل ايجاد خستگي است و بس!
...
..
.

۱۳۸۵/۰۴/۲۶

در طول مسیر ،
دشواری بیش از حد تصور من بود ...
زانوانم گویی دیگر توان حرکت نداشتند ...
هر چند قدم که برمی داشتم مجبور بودم اندکی بایستم و
نفسی تازه کنم ...
برخی خیلی جلوتر بودند و برخی دیگر ، عقب تر ...
هر لحظه به این فکر میکردم که دیگر چیزی تا مقصد نمانده ...
تا قله فرضی تنها اندکی راه باقی است!
اما هر چه میرفتم ، نمی رسیدم ...
اما چاره ی دیگری هم نبود!
تا نیمه های راه آمده بودم و برگشتن ،
کاری احمقانه و حتی دشوارتر! به نظر می رسید ...
به امید قله ،
گام های خسته را برمی داشتم ...
...
تا اینکه قله پدیدار شد .......
چه طعم شیرینی داشت قله! ...
چه زیبا و دیدنی بود زمین از آن بالا ...
آسمان چه رنگ آبی و دوست داشتنی داشت ...
نفس کشیدن چقدر لذت بخش بود ، آنجا ...
...
به دشواری های سپری شده می اندیشیدم ...
به راه بسیاری که طی شده بود ...
"این منم که این راه دشوار را طی کرده ام ؟"
باورم نمیشد!
...
از خستگی خبری نبود!
گویی ناگهان ، ناپدید شده بود!
عجیب بود و باور نکردنی! .............
...
..
.

۱۳۸۵/۰۴/۲۲

این روزها حال خوشی ندارم ...
دوستانی که به گفتگویم می نشینند از این همه شور و اشتیاق و
روحیه طنز من متعجب می شوند و همگی تصور می کنند ،
همه ی آنچه در درونم است در حرفهایم جاری شده!
و ای کاش واقعا این گونه بود!
نمی دانند اما که این همه ،
برای فراموشی ناخوشی هاست ...
برای لحظه ای خوش بودن ...
حتی اگر آن لحظه به کوتاهی چشم بر هم زدنی باشد ...
اما چه فایده!
که خوشی های لحظه ای هم دردی دوا نخواهد کرد ،
از این دردهای بی شمار ...
...
..
.

۱۳۸۵/۰۴/۱۶

به یک نتیجه جالب در مواجهه بهتر ، با دوستان مختلف رسیدم ...
آدم ها هر کدام ویژگیهایی دارند که برخی از این ویژگیها ،
منحصر به خودشان است و برخی دیگر ،
مشترک با دیگران و یا خود ما ...
اگر ما انتظاری از آنها داشته باشیم و آنها ،
آن انتظار را پاسخ نگویند و برآورده نسازند ،
و یا اگر در مواجهه با ما از خود رفتاری بروز دهند که ،
مورد پسند ما نباشد ،
ما بی شک ناراحت خواهیم شد ...
حال اگر این ماجرا بارها تکرار شود و در بیشتر موارد نیز ،
این نتیجه تکرار شود و ناراحتی ما را به دنبال داشته باشد ،
چه باید کرد ؟
...
نتیجه ای که من به آن رسیدم این است که باید :
1. در مواجهه با دیگران مثل خودشان رفتار کرد.
2. بعد از اینکه به طور کامل یک شخص و ویژگیهای شخصیتی وی را شناختیم ،
دیگر پیش بینی رفتارهای آن شخص کار سختی نخواهد بود ...
پس اگر به طور کلی از اخلاق و رفتار وی بیزاریم ،
باید سریعا رابطه خود را با وی قطع کنیم ...
اگر هم او دارای ویژگیهای مثبتی است که رفتارهای بدش از نگاه ما را ،
می پوشاند نباید از آن رفتارها به مانند قبل ناراحت شویم!
چگونه ؟
با پیش بینی اینکه او این رفتار را خواهد داشت و عکس العمل ما ،
برخلاف قبل به دور از حساسیت و ناراحتی خواهد بود!
در واقع ما برخلاف گذشته ، انتظار وقوع این رخداد را داریم و از این بابت ،
دچار تعجب و یا سرگردانی نخواهیم شد!
مثلا اگر دوستی ، بدقول است و این بدقولی را بارها و بارها تکرار کرده است ،
ما باید همیشه انتظار بدقولی او را داشته باشیم و اساسا ،
روی قول و حرف او ، تکیه نکنیم ...
حتی اگر اصرار بورزد که این بار بدقولی نخواهد کرد ...
و بدین ترتیب ما هم در هنگام قرار کمی دیرتر از حد معمول و در حدود زمانی که ،
پیش بینی می کنیم دوست مان خواهد آمد بر سر قرار حاضر خواهیم شد...
و بدین ترتیب دیگر حرص نخواهیم خورد که وقتمان تلف شده و ....
...
و یا اگر زمان بیش از حد برای ما مهم باشد ،
اساسا روی آن دوست حساب نخواهیم کرد ،
چرا که به احتمال خیلی زیاد ، رفتار او و بدقولی اش تکرار خواهد شد ...
...
و یا اگر دوستی در برابر علایق ما و مسائلی که برایمان بسیار مهم است ،
رفتاری تمسخر آمیز از خود بروز می دهد ،
بهتر است اساسا در هنگامی که با او هستیم ،
در ارتباط با این مسائل صحبتی نکنیم تا کدورتی در این باب بوجود نیاید ...
در واقع بهتر است روی مشترکات تکیه کنیم تا نقاط تضاد و اختلاف ...
....
خلاصه اینکه اگر دوستانمان را خوب می شناسیم ،
نباید از رفتارها و واکنش های آنان شگفت زده شویم ،
( چرا که این شگفتی قبلا بارها تکرار شده ! )
بلکه باید با پیش بینی رفتارهای آنها ،
در عین دوستی و تعامل با آنان ،
از ناراحتی و ایجاد کدورت برای خویش جلوگیری کنیم ...
بدین ترتیب زندگی بی شک ، زیباتر خواهد شد!
...
..
.