۱۳۸۲/۰۴/۰۹

همه بي انصافيم ...
همگي مان ...
خودمان ، به خود ظلم ميکنيم ...
حقوق ديگران را پايمال مي کنيم
و انتظار داريم حقوق خودمان ، پايمال نشود!
خودخواهيم ...
همگي مان ...
فقط به خود مي انديشيم و بس!
به اينکه "خود" راحت باشيم و "آسوده خاطر" ...
حال به هر قيمتي .... مهم نيست!
آنچه مهم است ، "راحتي" ماست ،
حتي اگر در اين ميان حق کسي را ضايع کنيم ...
به زمين و زمان "فحش" مي دهيم ...
ناله ميکنيم ...
از دنيا و رسم و روزگارش ...
بي خبر از اينکه هر چه بر سرمان مي آيد
از خودمان است ، از خودمان ....
همگي مان ، تک تک مان ...
اي کاش باور ميکرديم که :
از ماست که برماست ...

۱۳۸۲/۰۳/۳۱

آزمون آغاز شد ...
برگه ها رو پخش کردند ...
مدت آزمون نامعلوم بود!
تنها "طراح" سئوالات بود که تشخيص مي داد
چه کسي وقتش به پايان رسيده و چه کسي هنوز وقت داره ....
سئوالات سخت بود ...
شرکت کننده ها آزاد بودند که در طول امتحان هر کاري خواستند بکنند ...
بعضي ها اون قدر درگير و سرگرم زيباييهاي ظاهري اطراف مي شدند ،
که يادشون مي رفت امتحان دارند ....
بعضي ها هم رو مي آوردند به تقلب !
بي خبر از اينکه سئوالهاي هر کسي با بقيه متفاوت است! ،
و چه بسا جواب درست سئوال يه نفر ، جواب غلط سئوال ديگري باشه!
،
طراح سئوالات ، بعضي ها رو سالها سر جلسه نگه مي داشت ...
بهشون فرصت مي داد تا بلکه جواب سئوالات رو بيابند ...
ورقه بعضي ها رو هم هنوز چند لحظه از امتحان نگذشته ، ازشون ميگرفت!
با اين وجود از بين اونها ، عده ي اندکيشون
تو همون چند لحظه به همه سئوالات پاسخ درست مي دادند....
،
نکته جالب امتحان اين بود که هيچ مراقب ظاهري وجود نداشت!
و همين "نکته انحرافي" موجب غفلت خيلي ها ميشد ...
غفلتي که منجر به "مردودي" تو امتحان ميشد ...
مردودي که شايد ديگه فرصتي براي جبرانش وجود نداشت...
،
اما "طراح" سئوالات اون قدرها هم سخت گير نبود!
جواب سئوالهاي سخت ، يا تو خود سئوال بود ! يا تو محيط اطراف!
"طراح" به طرق گوناگون اين مسئله رو گوشزد مي کرد ...
البته به شکل ظاهري چيزي مشخص نبود ،
تنها کساني که عميقا به سئوال مي انديشيدند
و محيط اطراف رو با دقت و ظرافت کنکاش مي کردند ،
پي به اون "راهنماها" يا "جوابها" مي بردند ...
،
اشتباه کردم! امتحان آسون بود! ...
طراح امتحان خيلي منصف بود ...
وقت واسه پاسخ به سئوالات هم کافي بود!
عدالت هم کاملا در مورد وقت براي هر کسي رعايت شده بود ...
طراح مي خواست از ميزان ظرفيت و توانايي شرکت کننده ها با خبر بشه ...
و به هر کسي مقام و رتبه اي رو بده که استحقاقش رو داره ...........

۱۳۸۲/۰۳/۲۵

چند بار بايد به ياريم بيايي تا "باورت" کنم؟
چند بار؟
چند بار بايد اشک بر چشمانم جاري شود ،
تا به " تو " ايمان آورم؟
چند بار بايد به فکر فرو روم ،
در انديشه عظمت و شکوه تو ... ؟
چند بار بايد حيرت زده شوم از اين همه لطف و عنايتت ؟
چند بار؟
چند بار بايد مضطرب باشم از هيچ براي هيچ ؟
چند بار بايد فراموش کنم ياري هميشگي تو را در آن لحظات سخت ؟
چند بار؟
شايد تا پايان عمر ؟
شايد براي هميشه ؟
شرمنده ام ،
شرمنده ام و شرمسار از فراموشکاريم ،
و از ضعيفي و سستي ايمانم ...
کمک کن مرا ، تا " باورت " کنم ....
اي يگانه زيباي هستي بخش.

۱۳۸۲/۰۳/۲۱

چه زيباست اين آلبوم "مطرب مهتاب رو"ي شهرام ناظري...
دستت درست آقا ياشار:
،
مطرب مهتاب رو ، مطرب مهتاب رو ،
آنچه شنيدي بگو ...
ما همگان محرميم ، محرميم ، محرميم ...
آنچه بديدي بگو ...
اي شه و سلطان ما
اي طربستان ما
در حرم جان ما ، جان ما ، جان ما
بر چه رسيدي؟ بگو ...
نرگس خمار ما ، نر گس خمار او
اي که خدا يار او ، خدا يار او ...
دوست ز گلزار او ، ز گلزار ، زگلزار او ...
هر چه بچيدي بگو ...
اي شده از دست من ،
چون دل سرمست من
اي همه را ديده تو ،
آنچه گزيدي بگو ...
مي به قدح ريختي ، فتنه برانگيختي
کوي خرابات را ، تو چه کليدي ؟ بگو ...
در حرم جان ما ، جان ما ، جان ما
بر چه رسيدي ؟ بگو ...
مطرب مهتاب رو ،
آنچه شنيدي بگو ...

۱۳۸۲/۰۳/۱۶

درباره بحث "محبوب" نظرات ، متفاوت و حتي در بعضي موارد ، متناقضه!
از يه طرف به قول دوستم در نيمکت چوبي "آدم عاقل هرگز كاري رو كه ممكنه از پس خودش بر بياد به ديگري محول نمي كنه"
و از طرف ديگه به قول ياشار ، گشتن و گشتن در بين اين همه آدم! ، جز تلف شدن وقت ،
سود ديگري نداره و يا حداقل با خصوصيات و اخلاق ما سازگاري نداره!
و احتمال نتيجه گرفتن در اين مورد کمه و هزينه زيادي در بر داره( از نظر زماني)...
،
البته در يک موضوع هيچ شکي نيست:
اگر "محبوب" پيدا شد و اين يقين حاصل شد که او "همان است که بايد باشد يا بايد مي بود! " ،
نبايد دست رو دست! گذاشت و منتظر بود که حتما "او" اقدام کند!
،
و اگر هم "به زودي" و فوري! پيدا نشد نبايد نا اميد بود !
....
راستي ! ياشار نوشته بود:
" می بیبنی نئو چه دردسری درست کردی؟! بیکاری از محبوب می نویسی؟
نامردعجب کلمه ای هم پیدا کرده است! ترکیش می شود : سئوگلی "
نميدونم چي شد که يه دفعه از واژه "محبوب" استفاده کردم!
اما کلمه زيبايي است نه ؟

۱۳۸۲/۰۳/۱۳

ياشار تو وبلاگش در مورد مطلب قبليم نوشته:
،
"برادرم نئو
در جامعه ای که من می بینم من وتو( وآدم های از جنس ما) بهتر است به دنبال محبوب نباشیم
در بین میلیاردها نگرد که سیاهی لشگرند
هر چه بیشتر وقت و انرژی در این راه بگذاریم کمتر خواهیم یافت
نمی توانم غم و اندوه ترا ببینم
در جامعه ای که در آن معانی همه چیز عوض شده است، راستی و صداقت برایت چیزی جز تاسف و اندوه نخواهد داشت
تنها امیدی که هست ، این است:
محبوب ترا پیدا کند
امیدوار باش"
،
شايد حق با تو باشه ....
هر چند که من تاکنون نيز همين گونه عمل کردم!
هميشه ته دلم "منتظر" بودم که محبوب از راه برسه ... !
هر چند که شايد واژه "انتظار" واژه درستي نباشه .
ياد "ريچارد" افتادم تو "پلي به سوي جاودانگي" ! ...
با روياها و تصوراتش در اين رابطه.
اينکه "محبوب" من! رو پيدا کنه ، ايده آل ترين حالت ممکنه هست ،
البته در مورد افرادي مثل من و تو !
در هر حال من اميدوارم ، هم براي خودم و هم براي تو .
...