۱۳۸۶/۰۹/۰۱

این روزها عجیب داره بهم فشار میاد ...
از یه طرف یه عالمه کار ریخته رو سرم ... ،
از یه طرف دیگه یه آدم عوضی مدام مشغول آزار و اذیته ...
دیگه کم کم تحمل این وضع داره برام غیر ممکن میشه ...
...
ای کاش رها میشدم از این همه خستگی و فشار ،
و از همه مهم تر آزار و اذیت این آدم ...
...
نکته ی قابل توجه ماجرا اینه که این آدم ،
قبلا پیشنهاد شرکت زدن و شراکت رو به من داده بود!
حالا که شریک نیستیم وضع اینه وای به حال اینکه میخواستیم شریک بشیم!
...
..
.
دلم آرامش میخواد و رها شدن از تمام سر و صداهای این دنیای لعنتی ...
...
..
.

۱۳۸۶/۰۸/۲۱

حرفهایی در مورد شخصی می شنوی ...
به فکر فرو می روی ...
نشانه هایی که خود دیده ای را کنار این شنیده ها قرار می دهی ...
تشابهات زیادی دارند ... اما ،
با تمام این اوصاف ،
نمی توان حکم صد در صد در مورد درستی این فرضیات صادر کرد ...
...
با این وجود ، "فرض" می کنی که "فرضیه" درست باشد ...
و بعد بیشتر به فکر فرو می روی ...
داستان غریبی است ...
غریب و نه عجیب ...
که تا بوده همین بوده ...
داستان ،
داستان جدیدی نیست ...
داستان ،
داستان روزگاری است سرشار از
طمع ، حرص و شهوت بی انتهای آدمیان ...
...
و بعد با خود می اندیشی که اگر تو بودی چه می کردی ؟
...
..
.