۱۳۸۲/۰۷/۰۴

کليپ آفتاب فروغ فرخزاد

يه کليپ فلش طراحي کردم
از يکي از اشعار فروغ فرخزاد با صداي مهوش آژير .
،
خوشحال ميشم اونو ببينيد :
،
براي اين کار! مي تونيد از يکي از راههاي زير پيروي کنيد:
1- برويد به اين آدرس و صبر کنيد تا کليپ کاملا دانلود شود.
2- مستقيما به کمک يک برنامه دانلودر ، کليپ رو از اين آدرس دانلود کنيد و خودتون اجراش کنيد.
،
بد نيست اين زير شعر فروغ رو بيارم که تو اين کليپ استفاده کردم :
،
"نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب مي شود
چگونه سايه ي سياه سرکشم
اسير دست آفتاب مي شود
نگاه کن
تمام هستيم خراب مي شود
،
شراره اي مرا به کام مي کشد
مرا به اوج مي برد
مرا به دام مي کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب مي شود
،
تو آمدي ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا کنون به زورقي
ز عاجها ، ز ابرها ، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
،
به راه پر ستاره مي کشانيم
فراتر از ستاره مي نشانيم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين برکه هاي شب شدم
،
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه هاي آسمان
کنون به گوش من دوباره مي رسد
صداي تو
صداي بال برفي فرشتگان
،
نگاه کن که من کجا رسيده ام
به کهکشان ، به بيکران ، به جاودان
.
کنون که آمديم تا به اوجها
مرا بشور با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از اين ستاره ها جدا مکن
،
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب مي شود
صراحي سياه ديدگان من
به لاي لاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
به روي گاهواره هاي شعر من
نگاه کن
تو ميدمي و آفتاب مي شود... "

۱۳۸۲/۰۷/۰۱

دوباره پاييز شد و "مهر" آمد ...
هميشه تو اين ماه يه حال و هواي خاصي داشتم!
که طبعا علتش به مدرسه رفتن و درس خوندن و ... بوده!
و حالا که ديگه از "مدرسه" به شکل سابقش! خبري نيست ،
ديگه اون حال و هوا به شکل قديمي و خاصش نمياد سراغم ...
به کتابهاي بچه ها نگاه ميکنم ...
و اينکه چقدر تغيير کردند !
کلي عکس و گل و منظره تو کتاباشونه !
بهشون حسوديم ميشه!!
چون کتابهاي ما اکثرا سياه سفيد بودند ،
اگر هم رنگي بودند ، عکسها و تصاويرشون چندان جذابيتي نداشت!
و حالا "تازه!" درک ميکنم حال و هواي اونهايي رو
که سالها از مدرسه رفتنشون گذشته بود ،
اما دلشون لک زده بود واسه مدرسه و درس!

۱۳۸۲/۰۶/۲۹

چقدر زيبا مي شود آن زمان که ما
ديگران را بخواهيم براي ياري و "همراهي" ...
و نه براي "تملک" و تصاحبشان.
چرا که انسانها آزاد آفريده شده اند و هيچ کس و هيچ چيز
حق ندارد "آزادي" خداداديشان را از آنها بگيرد!
حتي اگر "دوستشان" داشته باشند و
احساس تملک از روي "عشق" و "علاقه" باشد ...

۱۳۸۲/۰۶/۲۴

درست است!
ما ممکن است در "ناخودآگاه" خود
از واکنش هاي ديگران نسبت به خودمان ،
يا "انتخاب هاي" آنها ،
ناراحت و دل آزرده شويم ...
که اين موضوع کاملا طبيعي است!
اما بايد پذیرفت ،
زندگي را و پستي و بلنديهايش را ...
باید قبول کرد هر انساني آزاد آفريده شده و
اين حق طبیعي اوست که دیگران را بپسندد یا نپسندد ...
سختي ها و رنج ها و دلتنگي ها هر انساني را مي آزارد ،
اما آنچه مهم است اين است که ،
در "خودآگاه" خودمان
واقعيت را بپذيريم و از روي عقل و منطق با آن کنار بياييم.

۱۳۸۲/۰۶/۱۳

گاهي وقتها آدم دلش ميخواد پرواز کنه ....
دلش ميخواد بال در بياره و از اين زمين خاکي رها بشه ...
و بره ...
بره به يه جاي ديگه ...
يه جايي که غم و ناراحتي و دلتنگي نباشه ...
يه جايي دور ...
.
"وقتي که دلتنگ ميشمو همراه تنهايي ميرم
داغ دلم تازه ميشه ، زمزمه هاي خوندنم
وسوسه هاي موندنم
با تو هم اندازه ميشه
قد هزارتا پنجره تنهايي آواز ميخونم
دارم با کي حرف ميزنم
نميدونم نميدونم
اين روزها دنيا واسه من از خونمون کوچيکتره
کاش ميتونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من طلوع من
وقتي غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ...
حالا که دلتنگي داره رفيق تنهايي ميشه
کوچه ها نا رفيق شدن
حالا که ميخوان شب و روز به همديگه دروغ بگن
ساعتها هم دقيق شدن
طلوع من طلوع من
وقتي غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ...
،
طلوع من طلوع من
وقتي غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ... "
.
.سياوش قميشي.