۱۳۸۲/۰۶/۱۳

گاهي وقتها آدم دلش ميخواد پرواز کنه ....
دلش ميخواد بال در بياره و از اين زمين خاکي رها بشه ...
و بره ...
بره به يه جاي ديگه ...
يه جايي که غم و ناراحتي و دلتنگي نباشه ...
يه جايي دور ...
.
"وقتي که دلتنگ ميشمو همراه تنهايي ميرم
داغ دلم تازه ميشه ، زمزمه هاي خوندنم
وسوسه هاي موندنم
با تو هم اندازه ميشه
قد هزارتا پنجره تنهايي آواز ميخونم
دارم با کي حرف ميزنم
نميدونم نميدونم
اين روزها دنيا واسه من از خونمون کوچيکتره
کاش ميتونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من طلوع من
وقتي غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ...
حالا که دلتنگي داره رفيق تنهايي ميشه
کوچه ها نا رفيق شدن
حالا که ميخوان شب و روز به همديگه دروغ بگن
ساعتها هم دقيق شدن
طلوع من طلوع من
وقتي غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ...
،
طلوع من طلوع من
وقتي غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ... "
.
.سياوش قميشي.

هیچ نظری موجود نیست: