۱۳۸۵/۰۴/۳۱

بعضي وقتها هر چي بدشانسيه مياد سراغ آدم ...
بايد برگه هاي پايان نامه رو پرينت كنم ...
و ناگهان پرينتر خراب ميشه ...
در همين حين ، صفحه به شكل كج و كوله! گير ميكنه تو پرينتر ...
از اون طرف صداهاي عجيب غريب از پرينتر ...
و زمان بسيار كوتاه .....
...
بايد خيلي سريع خودم رو برسونم به يه مغازه كه پايان نامه رو ،
خيلي سريع صحافي كنه ...
با كمي گشتن يه نفري پيدا ميشه و قبول ميكنه با گرفتن پولي بيشتر! ،
اين كارو انجام بده ...
من هم از خدا خواسته قبول ميكنم!
...
عصر شده ...
براي گرفتن جلدهاي صحافي شده ميرم سراغ همون بنده خدا ...
يه نگاه كلي ميندازم ...
به نظر مياد اشكالي وجود نداره ...
تشكر ميكنم و راه مي افتم ...
بعد وسطهاي راه به سرم ميزنه يه نگاه ديگه به پايان نامه بندازم ،
تا ببينم چه معجوني از آب در اومده!
و ناگهان متوجه ميشم يه غلط تو صفحه اول ( جلد ) وجود داره !!!
كه با توجه به بديهي بودنش ، اول متوجه اش نشده بودم ...
به شانس بد خودم لعنت! مي فرستم و تا ميتونم مي دوم!
اون بنده خدا كه تو كارش دقت كافي! نكرده احتمال داره مغازه اش رو بسته باشه ...
و البته خوشبختانه! درست در لحظه موعود! ميرسم بهش ...
با تيغ و ... مشكل رو حل ميكنه و يه بار ديگه مراحل صحافي رو طي ميكنه!
...
پايان نامه رو تحويل استاد ميدم ...
و استاد ، بي توجه به تمام زجرهايي!! كه كشيدم و ساعاتي كه صرف آماده كردن و نگارش پايان نامه كردم ،
نمره "نوزده و نيم" رو تقديم حضورم ميكنه!!
مشكل البته از "نيم نمره" نيست! كه از قديم گفتن نوزده برادر ( يا خواهر ؟ ) بيسته !! ،
و طبيعتا نوزده و نيم از اون هم به بيست نزديك تره!
اما به اين فكر ميكنم كه اگر اين قدر هم تلاش نميكردم و خون دل نميخوردم ،
فرق چنداني نمي كرد!
...
و دوباره مثل هميشه ،
خستگي ميمونه رو تنم ...
...
كي اين خستگي ها تموم ميشن خدا ميدونه ،
اما ظاهرا تا زندگي ادامه داره خستگي ها نيز ادامه خواهند داشت ...
تنها چيزي كه عوض خواهد شد ،
عوامل ايجاد خستگي است و بس!
...
..
.

هیچ نظری موجود نیست: