۱۳۸۱/۰۵/۱۲

اين روزها دارم کتاب "سالن 6 " سيد ابراهيم نبوي رو ميخونم!
با خوندن اين کتاب علاقه ! من به "ابراهيم" روز به روز! بيشتر ميشه!
اينم يه تيکه! از کتاب:

صبح بخير، البته ساعت 2 بعد از ظهره! ولي به هر حال هر وقت آدم بيدار بشه ، صبح محسوب ميشه درسته؟صبح خواب ديدم که دارم تو رو اذيت ميکنم . از خواب پريدم ، دو تا زدم توي سر خودم.
قول مي دم تا آخر عمرم هيچ وقت تو رو اذيت نکنم.صبح ها که از خواب بيدار ميشم و شبها که مي خوام بخوابم بيشترين وقتي یه که به تو فکر ميکنم.من هم واقعا براي تو مکافاتي هستم،
بايد کلي به قول لاتها مکافات و بدبختي ما رو بکشي......

نکته جالب توجه اينه که در سرتاسر کتاب(يا بهتره بگم در تمام لحظات در زندان!) نبوي به ياد معشوقشه!!! و اين اميد ديدار دوباره! است که به او انرژی ميده که سختيهاي زندان رو تحمل کنه!
البته شايد مطالب ، بيشتر از بعد طنز نوشته شده باشه!

نکته ديگه : من هيچ فکر نميکردم که ابراهيم نبوي تا اين حد به زنش علاقه داشته باشه!
به هر حال توصيه ميکنم کتاب "خاطرات زندان" نبوي رو حتما بخونيد!

(اين هم يک تبليغ واسه ابرام آقا! در پر! خواننده ترين وبلاگ جهان!)

هیچ نظری موجود نیست: