۱۳۸۱/۰۵/۱۸

من قصد دارم هر "جمعه" گزيده اي از وبلاگهاي همسايه! رو انتخاب کنم...
البته وبلاگهاي ديگري هم هستند که همين کارو ميکنند...
اما خوب اين گزيده ها از بعد و نگاهي متفاوت و با تلخيص! و از نظر خودم! انتخاب شده اند!!!
ضمنا فکر ميکنم خيلي خوبه که همه اين کارو بکنند! چون اونقدر تعداد وبلاگها زياد شده که نميشه همشون رو خوند!
...............

ياشار:
آن خشتی که خانه مان را تا ثریا کج کرد
نبود آزادی , نبود ؟!

كاريكلماتور:
ــ مرگ و زندگي دو طرف يك سكه اند .
ــ تصوير آخرت نقش آينه شكسته مي شود .
ــ آينه خيلي زود تصوير را از ياد مي برد .
ــ وقتي پاهايم اختلاف عقيده پيدا ميكنند ، بر سر دو راهي نامرئي قرار مي گيريم .
ــ باغبان با عاطفه اي ، كه نمي خواست با درخت خشك قطع رابطه كند نجار شد .
”پرويز شاپور”

يک نگاه ساده:
نيش ناش، ناناش...نيش ناش ناناش... نيييييييييش ناش.
ميگن نوشته هات غمناكه...
ميگن انگار نويسنده نوشته هات، مرده...
ميگن، انگار خودت هم مردي...
خوب، بياييد، اين خوشحالي...اينم شادي...
ما ها كه ديگه خيلي وقته واقعا نخنديديم...
ما ها كه شاديامون خيلي وقته تظاهر به شاديه...
نيش ناش، ناناش...نيش ناش ناناش... نيييييييييش ناش.
ما ها كه زندگي هامون قلابيه...
ما ها كه با محبت هاي كاغذي ... با عشق هاي كاغذي ... با خنده هاي كاغذي ... با دوستي هاي كاغذي و حتي با غم هاي كاغذي، مدتهاست كه خو گرفته ايم...
نيش ناش، ناناش...نيش ناش ناناش... نيييييييييش ناش.
اين هم شادي... از همون نوعي كه مي پسندين!!!
ماها كه ... ولش بابا... نيش ناش، ناناش، ناناش... نيش ناش، ناناش، نيييييييييش ناش...

ايمان:
از دل من و از قلم گابريل گارسيا مارکز يا برعکس !
دوستت دارم، نه بخاطر شخصيت تو، بلکه بخاطر شخصيتی که من در هنگام با تو بودن پيدا ميکنم.

آرش آريا:
پنج شنبه هفته پيش رفتم فيلم ارتفاع پست را همراه دوستم ببينم اصلا ان چيزی نبود که فکر می کردم می گفتند که همون اژانس شيشه ای است
ولی ان را در هوا پر کرده اند ولی اصلا در حد اندازه اژانس شيشه ای نبود البته نقاط قوتی هم مثل بازی خوب بازيگر نقش اول مرد و بازی خوب گوهر خيرانديش داشت
يک نکته ديگر هم که بايد ادم بهش توجه کنه اينه که حاتمی کيا در يک فضای فوق العاده کوچک و بسته که از فضای اژانس شيشه ای هم کوچک تر هست کار کرده
مشکل اصلی فيلم به نظر من مشکل کارگردانی نيست بلکه مشکل فيلمنامه هست
من که بعد از ديدن فيلم کلی اعصابم خرد شد

دلارام:
قليان کشيدن...
سايت امروز گزارش داده است که در منطقه درکه تهران قليان کشيدن برای جوانان زير ۲۵ سال و زنان ممنوع شده است. هر چه فکر کردم فلسفه ممنوعيت قليان کشيدن برای زنان را نفهميدم!

محمد:
بعضی وقتها آدم خيلی تنها می شود . اينقدر که آن همه درد را نمی فهمد . خودش نيست يک نفر تنهای ديگر است که به جای آدم می نشيند و
وقتی ايام درد و رنج و تنهايی تمام شد به بدن کس ديگری نقل مکان می کند . نمی دانم اسم اين فرشته تنهايی خدا چيست ،
اما دوستش دارم چون وقتی به جای روح آدمی می نشيند خدا به يک قدمی آدم می رسد ،
پشت سرت می نشيند و بويش را و نفسش را حس می کنی.........


فرها د:
مي توان بر مسير خطوط حركت كرد
و مي توان نكرد
مي توان از تهي فضاي ميان خطوط گذر كرد
و مي توان نكرد
بيا تا من و تو نكنيم
نه بر مسير خطوط پا بر داريم
و نه از ميانشان بگذريم
بيا تا ما
خطوط را برش دهيم
خطوط را پلكان كنيم
خطوط را نردبان كنيم
بيا تا ما
كوتاه ترين راه را رويم
بالا رويم!

محبوبه:
دیروز بطور اتفاقی متوجه شدم که یکی از خبرهام در یکی از روزنامه ها چاپ شده ولی منبع خبر یک خبرگزاری دیگه ای هست.
وافعا تعجب کردم چون مطمئن هستم آن خبرگزاری اصلا این خبر جزو اخبارش نبوده.
ببینید در روز روشن چطور خبر دزدی میکنند؟!!!!

nwa_nwanda :
نزد ما واژه عشق بر زبان آورده نمي شود.اين واژه مي لرزد مرتعش مي شود پرواز مي کند بال مي گسترد.در همه جاي هوا هست-اما هيچ کس آن را بر زبان نمي آورد.
وقتي يکي از ما دچار اندوه مي شود نزد دوست خود مي رود يعني نزد نخستين کسي که از راه مي رسد.زيرا در اين جا همه برادر و خواهرند.
بايد اتفاق مهمي روي دهد تا واژه عشق تنها يک بار بر لبان ما بنشيند-و اين خبر از هيچ پيامد خوشي ندارد.....
ما خيلي چيز نوشته ايم.خيلي واژه عشق را بر روي لطافت کاغذ سفيد گريانده ايم.البته نوشتن همان گفتن نيست.
مدتها پيش باراني از کتاب باريد.طوفان نوحي حقيقي.
از آن زمان ديگر رها کرده ايم.از آن زمان فهميده ايم که براي نوشتن واژه عشق مرکبي بيش از آنکه در دنيا هست لازم است.
-کريستين بوبن

آشنا:
بسياري از ماها خواسته يا ناخواسته گرفتار صفت زشت تكبر هستيم و اين دو صفت يعني تواضع و تكبر ضد هم هستن، هر انساني يا بايد متكبر باشه يا متواضع.
از نظر مردم هم تواضع علامت بزرگيه و به همين خاطر مردم هر كسي رو كه تواضع داره دوست دارن.
افتادگي آموز اگر طالب فيضي
هرگز نخورد آب زميني كه بلند است

و شايد هيچ:
روزگار سکون به پایان رسید
از همین امروز روزگاری نو در این وبلاگ آغاز خواهد شد
تمام آرشیو پاک و مطالب نو جایگزین خواهد شد

کيوان:
روز خبرنگار
روز خبرنگار نزدیک است وباز هم ما منتظر یک اتفاق ناخوشایند برای جامعه مطبوعات هستیم هر چند که گویی اتفاق ناخوشایند امسال همان توقیف "نوروز" بود...

آسمانهاي تاريک:
چگونه می توان دريافت چه کسی راست و چه کسی ناراست است؟ چندان آسان نيست. يا بهتر است بگويم تا زمانی که پليدی کسی آشکار نشده و
تو آنرا درنيافته ای نمی توانی چهری راستين آنرا بشناسی. بنابراين چاره ای نداری تا به همه باور داشته باشی،
مگر اينکه آنها خودشان با سخنشان و نوشته ی شان و يا کردارشان نشانت دهند که دروندند و فريبکارند.

علي برنجيان:
از بلندگو قطار برقي مترو اعلام شد كه ايستگاه آخر است. در ها كه باز شد ، در كمال نا باوري ديدم كه مردم سراسيمه به سمت پله برقي مي دوند تا زودتر به آن برسند
و بالطبع زودتر به اتوبوسهائي كه بيرون منتظرند! منظره جالبي نبود، بالاخره پس از بالا رفتن از تعداد زيادي پله به محوطه بيرون رسيدم .
اينجا قضيه بر عكس شده بود. مردمي كه با اتوبوسها به سمت مترو مي آمدند متوجه شدند كه مترو تازه رسيده و
از اينرو آنها هم شروع كردند به دويدن به سمت مترو.
فيلم جالبيست! دقت كنيد! دو گروه در خلاف جهت هم در حال دويدن هستند.
دوستي مي گفت: يه روز مردم شعور كافي براي اجتماعي زيستن را به دست خواهند آورد.
ولي به نظر من اين عقيده مثل اينست كه وسط كوير ايستاده باشي و بگوئي: يه روزي انشا الله اينجا جنگل خواهد شد!!!!
كار جنون ما به تماشا كشيده است. مردم ايران با سرعت بسيار زياد دچار استحاله فرهنگي هستند و روز به روز از استاندارد هاي يك جامعه سالم بيشتر فاصله مي گيرند
افسوس.

اميد باران:
قصه بي پناهي دختركان در بازار سياه باكره گي
و پسران پيرشده در ابتداي تولد را
با نسيم
با باد
و با برگ بازگو كردم
و هيچ نشنيدم
مگر سكوت
كه همراه من در تمام راههاي سرگرداني است

هیچ نظری موجود نیست: