۱۳۸۱/۰۵/۲۲

دخالت در حريم خصوصي افراد!
دختري چند روز پيش مطلبي به "گويا" فرستاده بود ، که جدا تاسف بار بود...
قضيه اين گونه بود که وي همراه نامزدش(که پدر و مادر دو طرف هم از قضيه کاملا مطلع بوده اند)
به پارک لاله رفته بودند.... و در آنجا توسط "گشت ويژه" مورد بازخواست و توهينهاي گوناگون قرار گرفته بودند و حتي از ضربات مشت و سيلي نيز بي نصيب نمانده بودند!
متن نامه طولاني است ، اينه که توصيه ميکنم خودتون بخونيدش...
واقعا تاسف بار و غم انگيز! است...
وظيفه اصلي پليس 110 و گشت ويژه ، مبارزه و مقابله با "اراذل و اوباش" - اون هم به معناي واقعي! – ميباشد ، نه شکستن حريم خصوصي افراد و توهين کردن به آنان!
...............
متاسفانه مشکلات فرهنگي که امروزه در کشور ما روز به روز در حال افزايش است ، با اين کارها برطرف نخواهد شد که بدتر از اين هم خواهد شد!(هر چند که اين مورد اصلا ربطي هم به اين مشکلات فرهنگي! نداشته)
...............
در زير قسمت انتهايي نامه رو ميخونيد:

"جو خيلي بدي حاکم بود ، اين بود که با کمال تاسف نتونستم خودم رو نگه دارم ، بغضم ترکيد و اشکام دونه دونه ميريخت...خيلي بد شد اصلا دلم نميخواست جلوي اين از خدا بي خبرها گريه کنم.
سربازي که بالاي سرم ايستاده بود گفت : عيب نداره ، ميدونم شما چي ميکشين!!!!!
سرباز بازپرسه گفت خانم شما برين وقتي بلند شدم هيچ جايي را نميديدم ، تمام پهناي چشمم غرق اشک بود ، يکي شان گفت: ببينيد باهاتون با احترام صحبت کرديم ها..!!!
از پله هاي ميني بوس به سرعت پايين رفتم، دستم را محکم به دهانم ميفشردم تا صداي فرياد دلم از دهانم بيرون نزند.چند دقيقه بعد حنيف دست گذاشت رو شونم و گفت بريم، ولشون کن،.....
يه نگاهي بهش انداختم از زير چشمهاش تا گردنش زير گوشش قرمز بود و رد انگشترو صورتش باقي مونده بود ، چند جاي صورتش هم زير پوستش خون مردگي شده بود...
چقدر صورتش باد کرده بود...
دلم آتيش گرفت ، مالامال از نفرت و خشم و کينه.هر دومون به دوردست مبهم و تاريک و تيره اي که در انتظار من و هم سن و سالهاي من است خيره شديم و به راهمون ادامه داديم....."

هیچ نظری موجود نیست: