۱۳۸۴/۱۰/۱۰

چه قدر بي انصافي است در هنگامه قضاوت انجام كاري ،
برابر با كسي تلقي شوي كه
حداقل ١٠ برابر او زحمت كشيده باشي...
،
و اين است حكايت امروز من ؛
،
" كاش بودي و مي ديدي . . ."
...
..
.

۱۳۸۴/۱۰/۰۷

اي كاش
مي دانستي ...
،
اي كاش
مي ديدي ...
،
اي كاش ...
...
..
.

۱۳۸۴/۱۰/۰۱

خوب بود و خوش گذشت ،
جشن شب چله چلچراغ در کنار مردي با عباي شکلاتي...
...
پيشتر براي سيد نوشته بودم:
اين روزها قدر تو را بيشتر مي دانند ...
فرداهايي هم خواهد آمد که بيش از اين روزها ،
قدر تو را خواهند دانست ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۹/۲۸

بعضي کلاسها "واقعا" استثنا محسوب ميشوند ...
به دور از تمام رنج ها و دردهاي هر روزه ،
به سخن استاد گوش مي سپاري ...
گويي حرف دل تو را زمزمه مي کند ،
زمزمه اي با صداي بلند!
...
حرف هايي با عمق سياسي! هم مي زند ،
بر خلاف ديگر استادها که هيچ نمي گويند و
نظاره گر بي نظر اوضاع و تحولات پيرامون خويش اند ...
اما اين استاد ، ديگرگونه است!
در طنز و لفافه سخن خويش مي گويد ...
واقعيت هايي که ما را به خنده وا مي دارد ،
اما در اصل بياني طنز آميز از واقعيت هاي امروز ما هستند ...
واقعيت هايي بس تلخ و تاسف بار ...
از بي درايتي ها و جهالت ها ...
...
او مي گويد روزي حسرت همين کلاسها را خواهيم خورد ،
و من به گفته او ايمان و يقين دارم ...
و صد حيف که چنين کلاسهايي انگشت شمارند ...
و زمان نيز بي هيچ صبري به سرعت در حال سپري شدن است ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۹/۲۵

به چه دل خوش کنم ؟
به دوستان ؟
به مردم ؟
به مسئولان ؟
به دانشگاه ؟
به شهر ؟
به کشور ؟
،
گاهي وقتها زندگي چقدر سخت مي شود ...
،
سخت تر موقعي است که اين " گاهي وقتها "
به "بيشتر وقتها " تبديل شود ...
....
....
....
و پاسخ سئوالات قبل چيزي جز اين نيست :
به اميدهاي واهي و آرزوهاي دور و دراز ،
دل خوش بايد کرد !
...
و مگر کار ديگري جز اين متصور است ؟
...
..
.

۱۳۸۴/۰۹/۲۲

اين دل شکستگي ها و پريشاني ها را پاياني هست ؟
...
..
.

۱۳۸۴/۰۹/۱۷

سقوط ،
آلودگي ،
بي نظمي ،
بي تفاوتي ،
بي خبري ،
خرافات ،
فقر ،
درد ،
مصيبت ،
شفا ،
نجات ،
رهايي ؟
.....
به کدامين سو روانه ايم ؟
...
..
.

۱۳۸۴/۰۹/۱۴

*
خيلي بده که راجع به يک موضوع ،
کلي تلاش و دقت كني ...
اما در نهايت از نگاه استاد ،
سراسر اشکال و خطا باشه!
*
هر چند كه نبايد فراموش كرد كه بيشتر انتقادات استاد ، وارده!
اما از مواجهه با اين همه انتقاد ، شوكه شده اي!
*
به استاد نيز دلت نمي آيد چيزي بگويي!!
به خاطر ديگر ويژگيهاي مثبت او و احتمالا دل نازکش!
حتي اگر دل نازک خودت ( اندکي ) خراش برداشته باشد! .....
....
...
..
.

۱۳۸۴/۰۹/۰۶

عجيب است تلاقي دو چشم ...
به چه مي انديشي تو ؟
نمي دانم ...
نگاهت اما
ژرفايي دارد ،
به عمق دريا ...

۱۳۸۴/۰۸/۲۳

گاهي وقتها ،
نتيجه کاملا ايده آل و مثبت از آب در نمياد! ،
اما در مجموع موفقيت آميز تلقي ميشه ...
...
الان تو يه همچين حال و هوايي غوطه ورم :--)
...
..
.

۱۳۸۴/۰۸/۲۱

چقدر سخت است ...
تحمل لحظاتي چنين ...
که بخواهي چيزي بگويي ،
و نتواني ...
دشوارترش آنجاست که
ديگران انديشه کنند
نمي خواستي چيزي بگويي ...
....
...
..
.

۱۳۸۴/۰۸/۰۷

اين پيک نامور که رسيد از ديار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
،
خوش مي دهد نشان جمال و جلال يار
خوش مي کند حکايت عز و وقار دوست
،
دل دادمش به مژده و خجلت همي برم
زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست
،
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
برحسب آرزوست همه کار و بار دوست
،
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حسب اختيار دوست
،
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
،
کحل الجواهري به من آر اي نسيم صبح
زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست
،
مائيم و آستانه عشق و سر نياز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
،
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خداي را که نيم شرمسار دوست
...
..
.
عجيب است و غريب ،
همچون گذشته ،
روزگار ........

۱۳۸۴/۰۷/۲۳

فراتر از همه دردها ...
فراتر از همه دلتنگي ها ...
لحظات افطار ،
چه زيباست و لذت بخش ...
...
خستگي ساعتي روزه بودن ،
در چند لحظه از وجود آدمي رخت بر مي بنده ...
...
به سراغ حافظ رفتن در اين لحظات هم صفاي خودش رو داره :
.
صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست
بيار نفحه اي از گيسوي معنبر دوست
،
به جان او که به شکرانه جان برافشانيم
اگر به سوي من آري پيامي از بر دوست
،
وگر چنانچه در آن حضرتت نباشد بار
براي ديده بياور غباري از در دوست
،
من گدا و تمناي وصل او هيهات
مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست
،
دل صنوبري ام همچو بيد لرزان است
ز حسرت قد و بالاي چون صنوبر دوست
،
اگر چه دوست به چيزي نمي خرد ما را
به عالمي نفروشيم مويي از سر دوست
،
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکين غلام و چاکر دوست
...
..
.

۱۳۸۴/۰۷/۱۸

دنياي عجيبيه ...
شهر عجيبيه ...
مردمان عجيبي هم داره! ...
...
بابت خوبي کردن و نيکي به اين مردم ،
بايد از طرف خودشان مواخذه شد!
و در نقطه مقابل ، ديگراني
به بدي کردن مشغولند
و از مواخذه خبري نيست!
...
مردمان غريبي داريم ما ....
مردماني که مي انديشند بهترين اند در دنيا ! ...
...
اي کاش واقعا اين گونه بوديم ...
اي کاش ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۷/۰۷

چقدر بده "دل شکستن" ...
و چقدر دشواره زماني که بايد شاهد "شکسته شدن دلت" باشي ...
و چقدر سخته تحمل دلي که "شکسته شده" ...
چقدر ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۶/۲۹

چه زيباست و دلنشين ، آلبوم جديد سياوش قميشي :
....
تصور کن اگه حتي تصور کردنش سخته ...
جهاني که هر انساني تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهاني که تو اون پول و نژاد و قدرت ، ارزش نيست ...
جواب هم‌صدايي‌ها ، پليس ضد شورش نيست!
....
نه بمب هسته‌اي داره ، نه بمب‌افکن نه خمپاره!
ديگه هيچ بچه‌اي پاشو روي مين جا نمي‌گذاره!
همه آزاد آزادن ، همه بي‌درد بي‌دردن!
تو روزنامه نمي‌خوني ، نهنگها خودکشي کردن!
....
جهاني را تصور کن ، بدون نفرت و باروت ...
بدون ظلم خود کامه ، بدون وحشت و تابوت ...
جهاني را تصور کن ، پر از لبخند و آزادي...
لبالب از گل و بوسه ، پر از تکرار آبادي ...
....
تصور کن اگه حتي تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلوت پر ميشه از سرمه ...
تصور کن جهاني را که توش زندان يه افسانه‌س!
تمام جنگ‌هاي دنيا ، شدن مشمول آتش‌بس ...
....
کسي آقاي عالم نيست ، برابر با هم‌اند مردم ...
ديگه سهم هر انسانِ ، تن هر دونه‌ي گندم ...
بدون مرز و محدوده ، وطن يعني همه دنيا ...
تصور کن تو مي‌توني بشي تعبير اين رويا ........
....
...
..
.

۱۳۸۴/۰۶/۲۲

آدمها اگر خود را جاي يکديگر مي گذاشتند
و بعد تصميم مي گرفتند
دنيا زيباتر بود...

۱۳۸۴/۰۶/۱۴

و به راستي که هيچ نعمتي بالاتر از سلامتي نيست ...
و چه حيف و صد افسوس ،
که اين موضوع را تا بيمار نشويم يا بيماري را نبينيم ،
از ياد مي بريم و به فراموشي مي سپاريم ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۶/۰۶

خيلي جالبه!
يه کار دشواري رو شروع ميکني ،
پيش بيني هم ميکني در فلان تاريخ تموم بشه!
در اون تاريخ نه تنها کار تموم نميشه که تازه با مشکلات جديدي مواجه ميشي
و تازه بايد به حل اونها برسي!
به عبارت ديگه تازه کار شروع ميشه! ...
باز هم پيش بيني ميکني تا يک ماه بعد ديگه کار تموم بشه!
اما باز هم تموم نميشه! ...
و اين چرخه چندين بار تکرار ميشه ...
...
تا اينکه بالاخره کار تموم ميشه!
يه نفس راحت ميکشي :-)
به مسيري که از ابتدا طي کردي نگاه ميکني
و تصورات اوليه ات و واقعيت هاي امروز رو مرور ميکني ...
به نتايج جالبي ميرسي ...
مهمترينش اينکه گذشت زمان و مواجهه با واقعيت ها ،
حقايقي ارزشمند و گرانبها در اختيار آدمي مي گذارند و
فاصله ميان تصورات و واقعيت ها را کم مي کنند ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۵/۲۷

و تنها ،
يک آرزو ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۵/۱۶

چقدر سخته وقتي با نهايت وجودت ،
تلاش ميکني ،
به زحمت ميوفتي ،
سختي ميکشي ،
....
رنجهايي که الزامي به تحملشون نيست ...
اما تو خودت رو ملزم به تحملشون ميکني ...
...
و در نهايت :
نتيجه اون همه تلاش ، رضايت بخش نيست!
...
يا ديگران بي انصاف هستند ،
يا تو بيش از حد متحمل رنجي بيهوده شدي ...
...
..
.
صدها بار حيف آن همه تلاش ...

۱۳۸۴/۰۵/۰۲

هر آنچه از او خواسته اي همان مي شود !
هر چند با اندکي اختلاف در ظاهر ،
اما بي کم و کاست در عمق ...
...
اينکه از اين دستاوردها ، بهره مند شوي يا خير ،
در اختيار و تحت اراده خود توست!
...
درست است!
عجيبي اين ماجرا را ،
همچون هميشه ، هيچ پاسخي نباشد!
...
..
.

۱۳۸۴/۰۴/۲۵

چيست حکمت يک روز خوش بودن
و روزها پس از آن ناخوشي ؟
...
عجيب تر آنکه :
خوشي آن يک روز هم ،
تنها به خيال و تصور "روزها پس از آن خوش بودن" ،
بوده باشد! ...
...
...
.

۱۳۸۴/۰۴/۲۲

گر من از باغ تو يک ميوه بچينم چه شود
پيش پايي به چراغ تو ببينم چه شود
...
يا رب اندر کنف سايه آن سرو بلند
گر من سوخته يک دم بنشينم چه شود
...
..
.

۱۳۸۴/۰۴/۱۵

چه ميشود ؟
آنچه خواهد شد ،
همان است که تو ميخواهي ،
يا درست برخلاف آن ؟
نشانه هاي اين روزها را بايد جدي گرفت ،
يا تمامي شان را بايد ، تنها در قالب يک اتفاق تلقي کرد ؟
...
..
.

۱۳۸۴/۰۴/۰۹

گر چه از آتش دل چون خم مي در جوشم
مهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم
،
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بين که درين کار به جان مي کوشم
،
من کي آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوي زلف بتي حلقه کند در گوشم
...
..
.

۱۳۸۴/۰۴/۰۴

مهم اين است که تا آن حد که در توانمان بود کوشيديم ...
در لحظاتي که ديگران بر احساس خويش تکيه کردند و
سکوت و سکون را برگزيدند ،
تلاش کرديم عاقلانه عمل کنيم و بر پايه منطق تصميم بگيريم ...
و فراتر از نتيجه ،
لا اقل اکنون افسوس سکوت و سکون خويش را نمي خوريم!
...
..
.

۱۳۸۴/۰۴/۰۳

بدون شک ، بي تفاوتي هيچ هنگام نفعي به همراه نداشته است ....
که برعکس ، موجبات پسرفت از وضع موجود
و از چاله به چاه افتادن را نيز فراهم کرده است!
...
راي امروز با راي هفته پيش متفاوت است ...
در هفته پيش به کسي که اعتقاد داشتيم راي داديم ،
و نتيجه به هر دليل آن طور که مي خواستيم نشد ...
در اين هفته اما ، راي ما به معناي يک "نه" به افراط گري ست ...
...
بدون ترديد آينده را ما مي سازيم ،
با انتخاب خود و با تمايل به اصلاح و بهتر شدن آن
و جلوگيري از خراب کردن هر آنچه در اين سالها ،
با رنج و سختي بدست آمده است ...
...
اي کاش ، خود و آينده مان را جدي بگيريم ...
...
..
.

۱۳۸۴/۰۳/۲۹

نمی توان این موضوع را نادیده گرفت که تحریم کنندگان انتخابات ،
نه تنها به هدف خویش نرسیدند که موجبات شکست اصلاحات را نیز فراهم کردند...
درود بر آنان که به جای تکیه بر عقل و خرد جمعی ،
بر احساسی زودگذر و پوچ تکیه زدند و حال امروز شاهد نتیجه تصمیم خویش اند!
...
با این وجود اما ، شکست امروز ، لازم بود!
...
مردم ما هنوز آمادگي و آگاهي و تمايل کافي در حرکت
به سوي دموکراسي خواهي را ندارند!
هنوز زمان لازم است تا ايرانيان يکپارچه به اين سو حرکت کنند …
حتي اگر دکتر معين ، در دور اول و در نهايت در دور دوم هم ،
انتخاب ميشد ، باز فايده اي نداشت ،
چرا که براي حرکت در اين مسير ، به يکپارچگي و همدلي و باور عمومي نياز است…
اين باور به هر دليل هنوز بوجود نيامده است …

بايد اين راه را ادامه داد ،
اما به آرامي و به تدريج و با عمق فکري جمعي بيشتر و گسترده تر …

از شکست ها نبايد هراسيد ،
که هميشه پيروزي هاي بزرگ در پس شکستهايي اين چنين ، پديد آمده اند …

مهم آن است که معين و حاميانش را تنها نگذاشتيم
و تا آنجا که در توانمان بود کوشيديم …

راه درازي در پيش داريم ، شايد کمي بيشتر از :
اندکي صبر سحر نزديک است!
....
...
..
.

۱۳۸۴/۰۳/۲۶

چه زيباست!
وقتي نظاره گر رويش جوانه هاي کوچک اميد در ميان مردمي هستي ،
که مدتي دراز را در سکوت و سکون و انفعال سر کرده اند ،
و حال امروز از تغيير و تحول و حرکت و نشاط مي گويند!
...
چه زيباست!
وقتي نظاره گر تغيير نظر اکثريت خاموشي هستي ،
آنان که تا ديروز تصميم به شرکت نکردن در انتخابات گرفته بودند ،
و امروز محکم و استوار خود به يک تبليغ کننده جدي تبديل شده اند ....
...
چه زيباست!
وقتي خود شاهدي که شخصي که تا ديروز هر چند ناآگاهانه ،
از طرفداران يک گروه خاص بود ،
امروز و با ديدن حقيقت در مقابل چشمان خود ،
به تبليغ براي آناني که تا ديروز بيگانه و دشمن مي ناميدشان مي پردازد ....
...
زيباست!
و زيباتر مي شود اگر ديگران نيز منصفانه انديشه کنند ،
و بار ديگر ، استوار و قاطع بر آنچه مي خواهند تاکيد ورزند ....
...
اميدواري در لحظاتي اين چنين و در ميان ناجوانمردي عده اي و بي انصافي عده اي ديگر ،
شايد بيشتر خنده دار به نظر آيد ، اما آدمي به اميد زنده است!
...
پيروزي نزديک است ، نزديک تر از آنچه به تصور آيد ....
تنها اگر خود بخواهيم و اين خواستن را با صداي بلند فرياد کنيم .....

۱۳۸۴/۰۳/۲۳

نوشته زیر پاسخی است به تحریم کنندگان انتخابات :
.....
حق با توست! حق با تمامی آنهاست که امروز از اصلاحات نا امید شده اند ،
اما ......... این راهش نیست!
لا اقل در شرایط فعلی و با توجه به آنچه پیش آمده ، شرکت نکردن چه بخواهیم و چه نخواهیم ،
چه بپذیریم و چه نپذیریم در نهایت به نفع مخالفان اصلاحات تمام خواهد شد ........
علتش هم مثل روز روشن است! ......
درصد آرای مردم در انتخابات با توجه به حضور دکتر معین ،
تحت هیچ شرایطی از 45 درصد ( در بدترین حالت ) کمتر نخواهد شد.....
بنابراین تحریم انتخابات نه تنها فایده ای نخواهد داشت
که تنها به انتخاب یکی از مخالفان اصلاحات می انجامد .....
و در مقابل اگر حداقل 15 درصد از تحریم کنندگان به دکتر معین رای بدهند ،
او انتخاب خواهد شد ،
( آن هم بعد از این همه تبلیغات و خرج کردن های میلیاردی و تغییر قیافه دادن دیگر نامزدها ! )
.....
درست است! وضعیت نا امید کننده ای است ....
از تکرار گذشته بیزاریم ،
اما نباید فراموش کنیم که تجربه غفلتهای گذشته پیش روی ماست
و نیروی های حامی دکتر معین از صلابت و هماهنگی و جسارتی بیش از خاتمی برخوردارند
و بر روی اهداف اصلی از هم اکنون تاکید کرده اند و پس از پیروزی ،
راهی جز پذیرش این خواسته ها پیش روی مخالفان اصلاحات نیست .....
آنها از هم اکنون ، تایید صلاحیت خویش را به مخالفان اصلاحات تحمیل کرده اند
و این دستاورد کوچکی نیست ....
.....
دو راه و دو نتیجه پیش روی ماست :
1. آراء 45 درصدی و انتخاب نشدن دکتر معین و پیروزی مخالفان اصلاحات ....
2. آراء 60 درصدی و انتخاب شدن دکتر معین و آغاز یک تحول جدید ....
……
این تحول جدید شامل استفاده از نیروهای کارآمد حذف شده از ارکان مدیریت ،
اصرار و پافشاری بر حقوق اساسی و طبیعی مردم ،
اصرار و پافشاری بر جلوگیری از سانسور در حوزه فرهنگ از جمله مطبوعات ، کتاب ، فیلم و …..
و در نهایت بهبود وضع معیشت مردم با توجه به نگاهی جدید و صلح طلب و برقراری رابطه با جهان و جهانیان است.
……
مشخصا آنان که مشوق تحریم اند ، نه تنها به هدف خویش نخواهند رسید
که موجبات تبدیل پیروزی به شکست و خوشحالی مخالفان اصلاحات را نیز فراهم خواهند کرد.
ای کاش کمی عاقلانه تر بیندیشیم.......
بر این اساس امیدوارم آنها که طرفدار شرکت نکردن در انتخابات اند ،
کمی عاقلانه تر و منطقی تر ، خود به محاسبه نتیجه کار خویش بیاندیشند ....

۱۳۸۴/۰۳/۱۸

فرصت هاي طلايي آدمي در زندگي بسيار محدودند ...
و در صورت غفلت يا بي تفاوتي ، بدون ترديد از دست خواهند رفت ...
عقل حکم مي کند که آدمي از فرصت هايي اين چنين بهره گيرد ...
طبيعي است نمي توان هيچ فرصتي را به سمت مطلوب ،
بدون جسارت و به سادگي هدايت کرد ...
در نتيجه داشتن جسارت لازم و تحمل هزينه هاي لازمه ،
از جمله موارد حياتي در استفاده از اين فرصت هايي طلايي هستند .......
بدون شک فرصت هايي اين چنين تکرار نمي شوند ،
اي کاش قدر اين فرصتها را بدانيم ...

۱۳۸۴/۰۳/۱۱

هميشه عجيب بوده ...
هميشه اتفاقهاي عجيب در روزهايي اين چنين عجيب رخ داده ....
هميشه به طرز عجيبي شرمنده ام کردي از لطف بي کرانت ....
هميشه در اوج نااميدي ، اميدواري رو تو دلم زنده کردي ....
....
....
شکر تو اي يگانه که امروز ،
خوشحالم و سراسر اميد و با طراوت!

۱۳۸۴/۰۲/۲۷

پريشان گام برمي داري ...
در شهري که آلودگي هميشگي اش آزارت مي دهد ...
در شهري که گاهي نفس کشيدن ، غير ممکن ميشود ...
در شهري که براي رسيدن به مقصدت ،
مجبوري بي هيچ چاره اي شاهد تلف شدن وقت گرانبها باشي ...
در شهري که مردمانش روز به روز بي انصاف تر از قبل ميشوند و
به ظلم بر خويش عادت کرده اند ...
در شهري که روز به روز امیدهایت به ناامیدی تبدیل می شوند ...
در شهري که ....
پريشان گام برمي داري ...
خسته اي .
خسته .

۱۳۸۴/۰۲/۲۱

يک روي سکه را نگريسته اي ...
حق هم داري که اين قدر ناراحت و دلگير باشي ...
با در نظر گرفتن اين روي سکه و شواهد و قواعد معمول ،
بدون هيچ شک و ترديدي حق با توست!
جايي که حقي از حقوق افراد زير دست و پا له ميشود ،
اعتراض تو نشانه زنده بودنت است ....
ديگران که به همان اسباب کوچک و تفريحات روزمره خويش آسوده اند ،
هيچ برايشان مهم نيست که حقشان پايمال شود ...
اصولا عادت کرده اند به همه چيز به طور عادي بنگرند ،
حتي به ضايع شدن حقوق خودشان ....
تو اما عادت نداري از کنار چيزهايي در اين باب به سادگي بگذري...
...
نکته اما چيز ديگري ست ...
روي ديگر سکه که حتي نمي توانستي تصورش را هم بکني ،
مقابل چشمانت است ...
...
آري حق با تو بود! ،
اما مطابق با آن روي سکه که ديده بودي!
و حال روي ديگر سکه به مانند حقيقتي تلخ ،
مهر خاموشي بر لبانت مي زند ...
.....
....
...
..
.

۱۳۸۴/۰۲/۱۶

بعضي از "آرزوها" دست نيافتني اند ...
بعضي ديگر دور از دسترس اند ...
بعضي ديگر نياز به صبر و تحمل دارند ...
بعضي ديگر را تنها در خواب و خيال ميتوان متصور شد ...
...
در اين ميان اما ،
بدون شک ،
"آرزوهايي" هستند که هيچ هنگام از ياد نمي روند
و تا ابد جاري و باقي اند .....

۱۳۸۴/۰۲/۰۷

شاید سخت ترین کار ،
شناختن آدمها باشه ...
...
چیزی که بارها بهم اثبات شده و باز فراموش کردم
قضاوت کردن راجع به دیگران از روی قیافه ظاهری شون هست ...
بدون تردید چنین قضاوتی ، هیچ ارزش و اعتباری نداره ....
...
اما مشکل اینجاست که حتی بعضی از آدمها رو ،
از روی گفتار و رفتارشون هم نمیشه کاملا شناخت!
به خصوص آدمهایی که ظاهر و باطن رفتارشون با هم در جدالند!
...
آدمهایی این چنین مبهم ،
که نه میتوان به مهرشان پاسخی مثبت گفت ،
و نه میتوان مهرشان را بی پاسخ گذاشت ...
نه میتوان آنچه دیگران ، درباره شان میگویند پذیرفت ،
نه میتوان آنچه خود درباره دیگران میگویند ، باور کرد!
...
...
...
ای کاش شناختن آدمها ساده تر از این بود ...

۱۳۸۴/۰۲/۰۳

آدم وقتی مریض میشه ،
تازه پی میبره به ارزش واقعی سلامتی .
...
این روزها بی حال تر از همیشه هستم ،
در عین حال پرکارتر از همیشه .
...
بی حالی و پرکاری ،
خوشی و ناخوشی ،
خوبی و بدی ،
تلخی و شیرینی ...
...
گویی این دنیا بر تناقضات استوار است!

۱۳۸۴/۰۱/۲۹

مي توان دوباره روشنايي ها را جستجو کرد ....
از تاريک شدن روشنايي که تصور بر تابش هميشگي اش داشته اي ،
نبايد هراسيد ....
روشنايي ها بسيارند و تاريکي ها هم .
آنچه مهم است اما ،
حرکت به سوي روشنايي و نهراسيدن از تاريکي هاست ....

۱۳۸۴/۰۱/۲۲

عجیب است این کم صبری ...
عجیب است این حس خاتمه پذیر ...
عجیب است این همه تعجیل ...
عجیب است و عجیب تر ،
همین کلمات عجیبی که بر زبانم جاریست ......

۱۳۸۴/۰۱/۱۲

زندگي با وجود تمام تلخي ها ،
زشتي ها ، رنج ها و ناراحتي ها
باز هم زيباست ...
...
زيبايي آميخته با شگفتي و تعجب و هيجان و درد ....

۱۳۸۴/۰۱/۰۸

مهر بايد "مهر" باشد ....
خالص و بي ريا ....
نه به خاطر دريافت پاسخي متقابل ،
بلكه تنها و تنها به خاطر ذات و ماهيت "مهر" ....
...
و چه زيباست چنين مهرورزي ....
هر چند كه سخت است ، اين چنين بودن ،
مهر ورزيدن و انتظار و توقعي در قبال پاسخش نداشتن ...

۱۳۸۳/۱۲/۳۰

سالي كه گذشت ، سال عجيبي بود!
طبعا اتفاقهاي عجيبي هم افتاد!
الان كه تك تك روزهاش رو از نظر ميگذرونم ،
از يه نظر احساس خستگي ميكنم ،
از اين همه شب و روزي كه اومد و با خستگي گذشت ...
از اين همه تلاش بي وقفه در روزها و شبهاش ...
اما با اين وجود ،
احساس ميكنم در مجموع بد نبود ....
درسته اون جوري هم كه من دوست داشتم نشد ،
اما همين "نشدن" من رو صبورتر از پيش كرد ...
شايد رمز تمام سختي ها و رنج ها ،
همين صبورتر شدن باشه ...
...
امسال چيزهاي زيادي ياد گرفتم ،
با آدمهاي زيادي آشنا شدم ،
كتابهاي خوبي خوندم ،
...
اميدوارم سال جديد ،
بهتر از امسال باشه ،
يا بهتره بگم ،
بهتر از امسال بشيم!
چرا كه بي ترديد ، بهتر شدنش در دستان خود ماست ...

۱۳۸۳/۱۲/۲۱

آدمي حتي به اميدي واهي نيز دل مي بندد ...
و همان اميد واهي ،
وادارش ميكند كه راه را ادامه دهد ،
و از حركت باز نايستد ...
.....
گويي درون آدمي را ، انرژي و نيرويي فوق العاده فرا مي گيرد ...
به خاطر همين نيروي نامرئي هم كه شده ،
بايد اميدوار بود ،
و از "احتمال" واهي بودن آن اميد نبايد ترسيد ....
....
..
.

۱۳۸۳/۱۲/۱۵

به دنبال جايي از روي آدرسي ميگردي ...
آدرس بسيار ناقص بيان شده ...
از شانس خوبي كه داري! ، بارون هم شر شر ميباره ....
راه ميري و اسمهاي تموم خيابونها رو با چشمهاي كاملا باز! جستجو ميكني ....
نمي يابيش!
بارون شديدتر شده ....
از مردم سئوال ميكني ...
...
يكي ميگه نميدونم!
يكي ديگه ميگه : "بگذار فكر كنم ..... "
و بعد از اندكي فكر كردن آدرس اشتباهي رو بهت ميده ،
كه بعد از اينكه يه دور قمري! ميزني تازه متوجه ميشي اشتباه كرده بوده ....
در نهايت پناه مي بري به يه پسر بچه كوچولو !
خيلي سريع فكر ميكنه و برات توضيح ميده...
توضيحش هر چند ناقصه اما لا اقل به مقصد ، نزديك ترت ميكنه ....
.....
در نهايت متوجه ميشي جايي كه دنبالش بودي ،
50 متر بالاتر از اون محدوده اي بوده كه هي توش چرخ ميزدي!
علت اين چرخ زدنت هم چيزي جز اينكه آدرس اساسا اشتباه بوده نيست!
.....
پي به يك نكته جالب اما پرهزينه ميبري!
هميشه در زمانهايي كه به دنبال چيزي ميگردي و در اطراف نمي يابيش ... ،
بايد فراتر از تعاريف اوليه و ذهنيتها ، به سراغ جاهاي غير معمول بروي!
......
......
چاره چيست ؟ براي پي بردن به بعضي نكات ،
تنها راه ، تجربه عملي شون هست ،
حتي اگر هزينه اي برابر 2 ساعت معطلي
و خيس شدن زير بارون داشته باشه !!!

۱۳۸۳/۱۲/۰۷

اين هم همان چشم بصيرت ،
كه از نبودنش مي ناليدي ...
خواب هم نمي بيني ،
كه حقيقتش ، بي هيچ كم و كاستي ،
قابل رويت است!
نشانه ها را بارها و بارها ، تا كنون ،
با همين چشمان ظاهر ي ات ، رويت كرده اي ...
خوابي يا بيدار ؟
به نظر خواب آلود مي آيي از درون ،
كه اگر بيدار بودي ،
از نداشتن چشم بصيرت و
نديدن نشانه هاي مثبت ،
سخن نمي گفتي ...
اي كاش براي هميشه بيدار ميشدي ،
نه براي لحظه اي و بعد خوابي مكرر .
اي كاش ...

۱۳۸۳/۱۲/۰۴

همراه شو عزيز
همراه شو عزيز
تنها نمان به درد ...
كين درد مشترك
هرگز جدا جدا
درمان نمي شود ...
دشوار زندگي
هرگز براي ما
بي رزم مشترك آسان نمي شود ...

تنها نمان به درد ،
همراه شو عزيز ،
همراه شو ، همراه شو ، همراه شو عزيز ...
تنها نمان به درد
كين درد مشترك ،
هرگز جدا جدا ،
درمان نمي شود ...

دشوار زندگي
هرگز براي ما
بي رزم مشترك آسان نميشود ......


اين تصنيف زيبا را با صداي علی محمد تهرانی بشنويد

۱۳۸۳/۱۲/۰۲

بدون شك نمي توان ايثار يك انسان را
در اوج تشنگي و نياز به آب (يا هر چيز ديگر) ،
ناديده گرفت ...
...
نه به خاطر آب و نه به خاطر تشنگي ،
كه اينها تنها نشانه هايي بيش نيستند ،
بلكه به خاطر هدفي والاتر ،
در آن لحظات طاقت فرسا و جانسوز ،
به خود نيانديشد و به ياد ديگران باشد ...
نه تنها "يادشان" ،
كه هستي خود را به خاطرشان به خطر بيندازد ....
...
سخت است ...
بايد قبول كرد كه فراتر از حد و توان ماست ،
اين از خودگذشتگي و اين ايثار ...
...
اي كاش وراي تمام ظواهر و كارهاي معمول اين روزها ،
تنها لحظه اي به اين ايثار مي انديشيديم
و راهي براي "ذره اي" آن گونه بودن در زندگي ،
جستجو مي كرديم ...
...
هر چند كه اگر چنين كرده بوديم ،
حالا وضعمان اين گونه نبود ...

۱۳۸۳/۱۱/۲۵

اگر با قاعده بودن رو مساوي با "صداقت و صراحت و يكرنگي" بدونيم ....
....
ظاهرا تاريكي ها ، تنها تو زندگي آدمهاي بي قاعده رخ نميده ،
كه چه بسا اساسا تو زندگي اونها رخ نده!
بلكه اين آدمهاي باقاعده هستند كه هميشه تاريكي هاي اين دنيا ،
به دنبالشون بودن و يك لحظه هم رهاشون نكردن ....
مگر زماني كه "قاعده ها" رو رها كرده باشن ...
....
در نتيجه ظاهرا تو اين دنياي غريب بايد "بي قاعده" بود ،
چرا كه دلها آمادگي مواجهه با اين صفات رو ندارند .....
.....
...
..
.

۱۳۸۳/۱۱/۲۱

نه!
زندگي ميتونست خيلي خيلي ،
زيباتر و شيرين تر باشه ....
...
تلخي ها و تاريكي ها و
ناراحتي ها و دلتنگي ها ،
ميتونست برطرف بشه اگر ....
...
بگذريم.
كه از طرفي هر دو مقصريد ،
و از طرفي ديگر هر دو بي تقصيريد ...
از نگاهي ، يك نفر بيشتر مقصر به نظر مي رسد ،
اما بخشي از تقصيرش را دليلي موجه مي پوشاند ...
و از نگاهي ديگر ، نفر ديگر و ....
....
چه بگويم ، كه گفتنم را نيز فايده اي نباشد .
....
خدايا ،
زندگي ميتوانست زيباتر از اين باشد ،
نميتوانست ؟
......
.....
...
..
.

۱۳۸۳/۱۱/۲۰

ظاهرا جز خواب راه ديگري براي رفع خستگي اين روزها ،
نخواهم يافت ...
خوابي به اندازه "بي خوابي" يك شب تا صبح ...
خوابي به اندازه تمام دشواريهاي اين روزها ...
....
تا كه "شايد" بعد از اين خواب ،
ديگر اثري از خستگي ها نماند ....

۱۳۸۳/۱۱/۱۷

مهم ،
تنها "نيت" آدمهاست و بس ...
حواشي قضايا و "قضاوت" ديگران ،
بي شك ،
در برابر اين نيت ،
اهميت چنداني نخواهد داشت ....
...
اگر هم نيت ، "خيلي" مهم باشد ،
بايد آن حواشي و قضاوت ها را به جان خريد .......

۱۳۸۳/۱۱/۱۵

همه آنچه ديروز نوشتم يك طرف .
همه آنچه امروز در ذهن دارم نيز يك طرف.
...
نوشته ديروز در ابعاد و شرايط خودش صحيح بود ...
تصور امروز نيز از نگاهي ديگر ...
...
حق با توست ياشار ...
در شرايطي اين چنين ،
جز "سكوت" كار ديگري نتوان كرد ...
اگر هم كار ديگري باشد ،
نفعش بيش از سكوت نخواهد بود ...
درست به مانند دو راهي مي ماند ،
كه مجبوري هيچ كدام از راهها را انتخاب نكني ،
و در محل فعلي خود باقي بماني ،
تا چه زماني ... ، دست تو نيست ...
..........
..........

۱۳۸۳/۱۱/۱۴

نه اين راهش نيست ...
حتي اگر امكان انتخاب هم نداشته باشي
و حتي اگر نه بهترين ، كه بد و بدترين هم نباشد ،
باز هم انتخاب "سكوتي اين چنين" خطاست ...
...
اگر هم "سكوت" تو را برگزيده ،
خود بايد بيرون براني اش ....
...
تنها در يك صورت است كه سكوت ، خوب است و مفيد ...
آن هم زماني است كه با اين سكوت ،
آرامشي نصيب انسان شود ،
يا دردي و ناراحتي از او دور شود ...
...
اما در وضعيتي اين چنين ،
گمان نميكنم اين سكوت را نفعي و آرامشي نهفته باشد ...
پس آن را بشكن و به دور بريز .....
...
قبول دارم كه اين روزها زشتي ها و تاريكي هاي اين دنيا ،
بيشتر از زيبايي هايش به چشم مي آيد ...
حكمت اين موضوع را اما نميدانم ....
تنها يك چيز ميدانم و بس ،
و آن اينكه روزي روشنايي جاي تاريكي را خواهد گرفت ، بي شك .

۱۳۸۳/۱۱/۰۱

همه چيز متفاوت با آنچه ميخواستي
و پيش بيني ميكردي رخ ميدهد ....
...
نشانه ها و شواهد ، همگي منفي اند ...
نتايج تلاشهايت نيز به ظاهر منفي به نظر ميرسد ...
...
گويي به اين زودي ، نشانه هاي مثبت را نخواهي ديد ...
شايد هم ديدنشان چشم بصيرت! مي خواهد و
تو از آن چشم بهره اي نبرده اي ....
...
...
هواي شهر با اوج آلودگي اش آزارت مي دهد ...
ميخواهي شواهد مثبت را در ذهنت "تنها" تصور كني ...
با اين حال و اوضاع ، حتي "تصورش" نيز ناممكن است ....
....
...
..
.

۱۳۸۳/۱۰/۲۳

چه كنم ؟
چه بايد بكنم ؟
چه كاري مي توانم بكنم ؟
....
...
..
.
صبر ... ؟؟؟
گذشت زمان ... ؟؟؟
...
..
.
اي كاش اين "حيراني" را پاياني بود ....