۱۳۸۴/۰۸/۰۷

اين پيک نامور که رسيد از ديار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
،
خوش مي دهد نشان جمال و جلال يار
خوش مي کند حکايت عز و وقار دوست
،
دل دادمش به مژده و خجلت همي برم
زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست
،
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
برحسب آرزوست همه کار و بار دوست
،
سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حسب اختيار دوست
،
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
،
کحل الجواهري به من آر اي نسيم صبح
زان خاک نيکبخت که شد رهگذار دوست
،
مائيم و آستانه عشق و سر نياز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
،
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خداي را که نيم شرمسار دوست
...
..
.
عجيب است و غريب ،
همچون گذشته ،
روزگار ........

هیچ نظری موجود نیست: