۱۳۸۴/۰۲/۲۷

پريشان گام برمي داري ...
در شهري که آلودگي هميشگي اش آزارت مي دهد ...
در شهري که گاهي نفس کشيدن ، غير ممکن ميشود ...
در شهري که براي رسيدن به مقصدت ،
مجبوري بي هيچ چاره اي شاهد تلف شدن وقت گرانبها باشي ...
در شهري که مردمانش روز به روز بي انصاف تر از قبل ميشوند و
به ظلم بر خويش عادت کرده اند ...
در شهري که روز به روز امیدهایت به ناامیدی تبدیل می شوند ...
در شهري که ....
پريشان گام برمي داري ...
خسته اي .
خسته .

هیچ نظری موجود نیست: