۱۳۸۱/۰۷/۰۳

يادش بخير!
چند سال پيش بود ؟
يک سال ، دو سال ، سه سال ، ... دوازده سال ؟
آخرهاي شهريور که مي شد ،
يه حال و هواي ديگه داشتم.
يه جور احساس دلتنگي ،
ناراحتي و خوشحالي!
بوي کتابهاي نو ،
دفترهاي نو ،
کيف نو ،
مداد و خودکار ،
بوي تازگي ،
و شروعي دوباره .
پيدا کردن دوستهاي جديد ...
واي خدا عجب دوستي هاي با طراوتي بود ...
عجب حال و هوايي بود ...
درس و مشق و حساب ،
آغاز ميشد ...
و فکر و ذکر من هم جز يادگيري ، چيز ديگري نبود!
ياد اون ديکته ها بخير .
ياد اون جدول ضرب بخير.
ياد اون حال و هوا بخير.
....
اين روزها که بچه ها ميروند مدرسه ،
ياد اون روزها افتادم ...
عجب دنيايي بود
و چه زود مثل برق گذشت!
....
و حالا ،
بايد به جايي ديگر رفت ،
با حال و هوايي متفاوت .
و اين نيز البته خواهد گذشت ،
و روزي ديگر به ياد امروز خواهم بود ،
و خواهم گفت : "يادش بخير"

هیچ نظری موجود نیست: