۱۳۸۱/۰۶/۱۲

از خواب برمي خيزم...
نگاهي مي اندازم....
خبرشان ميکنم...
باورشان نميشود....
در پوست خود نمي گنجند...
خوشحالند و سرمست....
تبريک ميگويند...
من اما خوشحاليم به اندازه آنها نيست...
البته ناراحت هم نيستم....
خوشبختي در نظرم چيز ديگريست...
از جنس ديگريست...
هر چند که اين نيز ميتواند راهي به سوي خوشبختي باشد....
اگر خود بخواهمش...
در هر حال ،
خدايا متشکرم!

هیچ نظری موجود نیست: