۱۳۸۱/۰۹/۲۴

تو چلچراغ اين هفته ، منصور ضابطيان سي و پنج نکته درباره رياکاري نوشته...
که جدا درد اصلي جامعه ما ريشه در همين! رياکاري دارد...
چقدر از اين "کار" بدم مياد...
از اينکه يه نفر يه کار خير رو با ريا انجام بده ...
تو ماه رمضوني تو شبکه 5 يه برنامه اي از بازارچه خيريه! پخش ميشد...
مردم! ميومدند جلو دوربين خودشون رو معرفي ميکردند! و بعد ،
مبلغي پول يا طلا و انگشتر و ... به عنوان کمک به فقرا تحويل مي دادند!
،
البته شکي نيست که کمک به محرومان جامعه ، کار پسنديده اي است...
اما اينکه بعضي از افراد به بهانه "شهرت" و "معروفيت" ميان جلو دوربين و .... ،
طبعا هم ارزش کارشون خيلي خيلي کم ميشه!
و هم کار خيرشون آلوده به "ريا" ميشه!
،
خلاصه خيلي دردناکه اين رياکاري ...
سياوش قميشي يک شعري رو خونده در همين رابطه:
،
اي بازيگر گريه نکن ، ما هممون مثل هميم
صبح ها که از خواب پا مي شيم ، نقاب به صورت مي زنيم
يکي معلم ميشه و يکي ميشه خونه به دوش
يکي ترانه ساز ميشه يکي ميشه غزل فروش
کهنه نقاب زندگي تا شب رو صورتهاي ماست
گريه هاي پشت نقاب مثل هميشه بي صداست
،
هر کسي هستي يه دفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ، رها شو از پيله خواب
نقش يک دريچه رو ، رو ميله قفس بکش
براي يکبار که شده جاي خودت نفس بکش
،
کاشکي مي شد تو زندگي ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يک نگاه ، حتي براي يک نفس
تا کي به جاي خود ما ، نقاب ما حرف بزنه ؟
تا کي سکوت و رج زدن نقش نمايش منه ؟
،
هر کسي هستي يه دفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ، رها شو از پيله خواب
نقش يک دريچه رو ، رو ميله قفس بکش
براي يکبار که شده جاي خودت نفس بکش
،
مي خوام همين ترانه رو ، رو صحنه فرياد بزنم
نقابم رو پاره کنم جاي خودم داد بزنم...

،
چه زيباست اين شعر ...
اي کاش ما بتونيم خودمون رو از چنگال ريا و رياکاري حفظ کنيم!

هیچ نظری موجود نیست: