۱۳۸۱/۰۹/۲۰

يه جورايي دلم گرفته!
دلم ميخواد گريه کنم...
دلم ميخواد تو خلا فرو برم و ديگر بيرون نيام...
بدجوري ناراحتم...
هيچ کسي هم حال و هوام رو درک نميکنه!
دلم گرفته ...
،
"دلم گرفته اي دوست ، هواي گريه بامن
گر از قفس گريزم کجا روم کجا من؟
کجا روم که راهي به گلشني ندانم
که ديده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من نيز
چو تخته پاره بر موج رها ، رها ، رها من
ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سينه نزديک
به من هر آن که نزديک ، ازو جدا جدا من!
نه چشم دل به سويي ، نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گويدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابري-
دلم گرفته اي دوست ، هواي گريه بامن....
...سيمين بهبهاني... "

،
مثل هميشه ، و هر لحظه در چنين اوقاتي ،
به اشکهايم اجازه ميدهم جاري شوند ...
گريه ميکنم...
گريه ميکنم...
با "يگانه آرامش بخش" درد دل ميکنم...
احساس ميکنم سبک شده ام...
احساس ميکنم رها شده ام ...
و سپس ،
به خوابي عميق فرو ميروم...

هیچ نظری موجود نیست: