۱۳۸۲/۰۴/۲۲

گفتم : " کمک کن مرا ، تا باورت کنم .... "
گفتم : " شرمنده ام ، شرمنده ام و شرمسار از فراموشکاريم... "
اندکي نگذشت که دوباره عظمت و مهرباني ات ،
روح و جانم را شعله ور ساخت ...
چه بگويمت ؟
هيچ ندارم براي گفتن ،
که زبانم قاصر است از "گفتن" ...
فقط :
سپاس ،
سپاس ،
سپاس .

هیچ نظری موجود نیست: