۱۳۸۲/۰۱/۳۱

عجب باروني داره مياد!
بارون ، بارون ، بارون ...
پاکي ، زلالي ، نعمت ، رحمت ...
--
تو اتوبوس نشستم ،
بارون! فوق العاده شديدي داره مياد ...
اتوبوس شلوغه و بيرون اتوبوس هم شلوغ تر.
مسافرها ميخواهند زودتر سوار بشوند ،
بعضي شون ديرتر رسيدن و در حال دويدن و سوار شدن هستند...
مسافري تو اتوبوس داد ميزنه: "آقاي راننده چقدر واميستي! برو ديگه اه ! "
( بي توجه به اينکه چند دقيقه پيش خودش هم زير بارون داشت خيس ميشد
و حالا که اومده تو اتوبوس فقط به فکر رسيدن به مقصد و "خودش"است و بس! )
مرد ميانسالي در صندلي جلويي داره از نعمت خدا ميگه و از رحمتش...
از اينکه اين اولين ساليه که اين قدر بارون اومده!
و تا حالا سابقه نداشته و ...
خوشحاله... لبخند ميزنه ... و به صحبتهاش ادامه ميده.
مردم ديگه هم بسته به اينکه تو چه وضعي باشند ،
خوشحال و ناراحتند!
شخص ديگري ميگه : بيچاره ما پايين شهري ها !
اگه سيل بشه ما بدبختي اش رو بايد بکشيم !
نه اون پولدارهاي بالاشهري!
يکي ديگه خيس خيس! مياد داخل اتوبوس ،
در حالي که داره فحش ميده به زمين و زمان!
ميگه : "اي خدا شکرت! نعمتت هم براي ما مصيبته!
شکرت! که حالم خوب که نشد ، با اين باروني که امروز تو سرم خالي کردي ،
بدتر هم ميشه! شکرت! ...."
يکي خوشحاله ،
يکي ناراحت!
يکي ميخنده يکي ميگريه ...
از بارون خدا ...
يکي دعا ميکنه : "خدايا از خشکسالي نجاتمون بده! "
يکي ديگه دعا ميکنه: " خدايا ما رو از بارونت نجات بده! "
يکي ميگه : " خدايا شکرت "
يکي ميگه : " اه! اه! دوباره بارون"
--
عجب باروني داره مياد!
بارون ، بارون ، بارون ...
پاکي ، زلالي ، نعمت ، رحمت ...
عجب "طراوت" زيبايي پيدا کرده زمين و آسمان...
چقدر باران زيباست ...
البته نه فقط براي من و نه براي همه و نه در هر شرايطي!

هیچ نظری موجود نیست: