۱۳۸۲/۰۱/۱۳

عيد هم تموم شد!
مثل هميشه ، خيلي سريع.
،
اون "دلتنگي" هم مياد و ميره!
دست از سرم برنمي داره...
در نتيجه دارم سعي ميکنم باهاش کنار بيام!
اميدوارم موفق بشم.
.
چقدر زيباست اين شعر جديدي که "محمد اصفهاني" خونده :
.
چه کنم اي ماه تابان
ز غمت در شام هجران
چه کنم ز غمت چون سازم
شده بسته ره پروازم
،
چه شود به برم بازآيي
پر و بال دلم بگشايي
شب ، همه شب ، در تاب و تبم
آمده بي تو جان به لبم
ز ازل بر عشقت زادم
ز فراقت در فريادم
تو بيا اي يار ديرين
به برم چون جان شيرين
مده چون زلفت بر بادم
به هواي تو چون فرهادم
،
شب ، همه شب شد نغمه گري
کار من و مرغ سحري
نه صبوري در دل ما را
نه پيامي از تو يارا
شده دل پابست مويت
نرود به رهي جز کويت
،
چه شود از روي ياري
ز دل تنگم ياد آري
در شب هجران ، ماه مني
ليلي مجنون خواه مني
مهرت به جانم زد شرر
شد شعله ور درونم
چون حلقه حلقه زلف تو ،
سلسله جنونم...
.
*شعر از محمد علي چاوشي*

هیچ نظری موجود نیست: