۱۳۸۵/۱۰/۰۲

به پیروی از سونا و دیگر دوستان جهت شرکت تو بازی! :

1. در دوران اصلاحات آقای خاتمی عادت کرده بودم هر روز روزنامه بخرم و واو به واوش رو هم میخوندم! و اگر این کارو نمیکردم دچار عذاب وجدان می شدم!!! و انگاری که یه کار واجب و لازم رو انجام نداده باشم روزم شب نمیشد! ( امان از دست تو سید! که چه کارها که با ما نکردی )
از اون بدتر عادت داشتم روزنامه ها رو نگه دارم و نریزمشون دور و مادرم از دستم شاکی بود اساسی! ضمن اینکه در موردشون تعصب هم داشتم! و اگر کسی مثلا چیزی روشون می نوشت یا پاره شون می کرد یا می خواست ازشون به عنوان شیشه پاک کن! استفاده کنه رگ غیرتم شدیدا میزد بالا! و شاکی میشدم ....
این عادت رو البته تا به امروز هم با تمام فراز و نشیب ها حفظ کردم اما کمی از غلظتش کاسته شده! مثلا الان این امکان وجود داره که روزی به خاطر مشغولیات زیاد نرسم روزنامه بخرم! یا مثلا برای روزنامه ها یه عمر مفید! تعریف کردم و تا یه ماه نگهشون میدارم و بعد میریزم دور! و البته غیرت و حساسیتم هم نسبت به قبل کمتر شده! اما متاسفانه یا خوشبختانه هنوز بی غیرت نشدم!

2. وقتی سوار اتوبوس میشم عادت دارم که حتما یه چیزی مطالعه کنم و اگر این کارو نکنم کلافه میشم! برای همین هم همیشه روزنامه یا مجله یا در نهایت کتابی همرام هست که از این کلافگی جلوگیری بشه!

3. یه دفعه باید سر وقت می رسیدم به امتحانی تو یه آموزشگاه ... ولی حسابی دیر کردم! وقتی رسیدم از شدت عجله و اضطراب و از اونجایی که عینکی هستم و به خاطر اینکه درب داخلی کلاس از شیشه!!! بود و خیلی هم تمیز و براق و شفاف! بود اون رو ندیدم و با عینک و سر رفتم تو شیشه!
خلاصه عینکم کج و کوله شد و خودم هم تا دقایقی مدهوش بودم! قضیه شده بود مثل این آگهی های تبلیغاتی که شیشه پاک کن هاشون رو تبلیغ میکنن!
البته چشمام اون قدرها هم ضعیف نیست ها ! اما خوب شیشه اش خیلی شفاف بود دیگه!
به هر حال خوشبختانه از امتحان "سر"بلند بیرون اومدم!

4. تو 99 درصد امتحانات از مدرسه گرفته تا دانشگاه ، سر جلسه ی امتحان ، سرم از رو برگه امتحانی تکون نمیخورد! به نحوی که معمولا بعد از اتمام امتحان ، گردنم به شدت درد میگرفت !!! از بس که بچه مثبت بودم! و گاهی از این بابت به متقلبها حسودیم میشد و گاهی وقتها هم به این موضوع افتخار! میکردم!! که طبعا بستگی به این داشت که امتحان رو خوب داده باشم یا بد !

5. همیشه از دروس علوم تجربی و شیمی و زیست شناسی و به طور کلی دروس حفظ کردنی بیزار بودم! یه دفعه برای اینکه زیست نخونم ، قرار شد که برم گل و گیاه جمع آوری کنم تا یه 5 نمره ای از اون طریق بگیرم بلکم کمتر مجبورشم این درس رو بخونم! به خیال خودم فکر میکردم این کار راحت تره! خلاصه دو سه روزی رو تو دشت و صحرا ! و گل فروشی ها دنبال گل و گیاههای مختلف بودم!!! اما مشکل این بود که باید اسم صحیحشون و چند تا ویژگی مهم دیگه رو هم حتما می نوشتم و بعد می چسبوندمشون به کاغذ ! مونده بودم چی کار کنم که تو یه گلدون! فروشی با یه افغانی آشنا شدم!!! و اون هم کمک کرد و با هزار مصیبت اسامی فرضی و غلط غولوط! از خودمون درآوردیم و در نهایت تحویل استاد دادم! اونم طبعا نمره کامل نداد و خلاصه نمره ام شد 13 ! بعد به خودم میگفتم آخه احمق! اگر به جای این چند روز 2 ساعت نشسته بودی درس میخوندی که وضعت بهتر از این میشد! اما خوب انگار خوندن زیست ، برام سخت تر از تحمل این مصایب بود!!!

از بین لیستی که پیشنهاد داده بودم افسانه رو سفیدم کرد!
...
..
.

هیچ نظری موجود نیست: