۱۳۸۲/۰۶/۰۳

ديشب به سيل اشک ره خواب مي زدم
نقشي به ياد خط تو بر آب مي زدم
،
ابروي يار در نظر و خرقه سوخته
جامي به ياد گوشه محراب مي زدم
،
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم
،
چشم به روي ساقي و گوشم به قول چنگ
فالي به چشم و گوش درين باب مي زدم
،
نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه ديده ي بي خواب مي زدم
،
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره ي تو به مضراب مي زدم
،
ساقي به صوت اين غزلم کاسه مي گرفت
مي گفتم اين سرود و مي ناب مي زدم
،
خوش بود حال حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمرو دولت احباب مي زدم
،
خواجه حافظ شيرازي.

هیچ نظری موجود نیست: