۱۳۸۲/۰۵/۲۹

گاهي وقتها آدم احساس تنهايي ميکنه ، ...
ميون آدم هايي که فکر ميکرده "دوستش" هستن ...
ميون آدم هايي که يه زماني دوستشون داشته ،
بهشون اعتماد کرده ، باهاشون درد دل کرده ،
واسشون وقت گذاشته و ....
،
گاهي وقتها آدم احساس غربت ميکنه ...
احساس غربت و تنهايي ...
،
گاهي وقتها آدم دلش ميگيره ...
از اين روزگار و از اين مردم و از اين به اصطلاح! "دوستان" ...
،
نبايد دلگير شد و ناراحت از آدم هايي که "قدر شناس" نيستند ؟
،
...
انتظار و توقع خاصي وجود نداره !
يعني اصلا اسمش رو انتظار و توقع نميشه گذاشت!
قدرشناسي نه در حد انجام دادن کار خارق العاده ،
بلکه تنها در حد يه تشکر خشک و خالي و يه ريزه اهميت قائل شدن ،
اسمش توقع بيجاست ؟؟؟
،
...
نميدونم!
شايد هم اين جور باشه!
شايد هم ايراد از خودمه ، از خودم و از اين دل ...

هیچ نظری موجود نیست: