۱۳۸۷/۰۷/۰۲

همه چیز خلاف آن چیزی که میخواستم و دوست داشتم پیش میرود ...
گاهی روزنه ای پیدا میشود و امیدوارم میکند ...
اما به چشم بر هم زدنی ناپدید می شود و روز از نو روزی از نو ...
از طرفی احساس میکنم با این همه نعمت پیش رو ،
انسانی ناشکر و قدرناشناسم ...
از طرفی دیگر نمیتوانم نسبت به خواسته هایم بی تفاوت باشم ...
مانده ام با خود چه کنم ؟
خسته ام این روزها ...
بسیار خسته ...
...
.
.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

آقا ما سن شما که بودیم، خسته نبودیم که هیچ کلی هم امید و انرژی داشتیم آخر و عاقبتمان این شد! شما از حالا خسته باشی که نمی شه... نسبت به خواسته هات بی تفاوت نباش. تلاش کن به همه اون چیزایی که می خوای برسی! جا هم نزن که بعدن بدجور پشیمون می شی :) تو جا نزنی دنیا مجبور می شه طبق خواسته تو پیش بره!
همه چی برامون طبق همونی که برای خودمون تصور می کنیم پیش می یاد... همیشه همه چیزهای خوب رو برای خودت تصور کن. این رو از یه گیس سفید وبلاگستان قبول کن و خسته و ناامید نباش پسرجان! :)