۱۳۸۵/۱۱/۰۶

با وجود تمام نعماتی که ،
پیش رویم است ،
و روالی که به طور معمول و نرمال ،
در حال سپری شدن است ،
اما با این حال ،
باز هم دلم "خوش" نیست!
...
نمیدانم دلم چه میخواهد ...
نمیدانم دقیقا به دنبال چه هستم ؟
...
خواهرم از کارش میگوید و اینکه تا یک ماه آینده ،
باید به فکر کار جدیدی باشد و در این باب نگران است ...
و من به او میگویم آن مشکل هم حل خواهد شد اما ،
این به معنای حل شدن تمام مشکلات نیست!
که فردا روز ،
مشکلی دیگر در مقابل دیدگانت سبز خواهد شد!
و روز از نو روزی از نو!
...
گویی ما آدمیان ،
به دنبال آرامشی پایدار و همیشگی هستیم ...
و هر چه می گردیم ،
نمی یابیمش!
امروز در فکر رفع مشکلی هستیم ...
و تنها و تنها ،
به حل شدن آن می اندیشیم ،
و تصور می کنیم با رفع آن ،
آرامشی رویایی ،
نصیبمان خواهد شد ...
ولی پس از رفع آن مشکل ،
با مشکلی جدید مواجه می شویم و دوباره ...
و طبیعی است که در این میان ،
از آرامش فوق! خبری نخواهد بود ...
...
شاید من هم به دنبال چنین آرامشی هستم ؟
...
آرامشی که در آن ،
فقط شادابی باشد و شادی ...
آسایش باشد و راحتی ...
عشق باشد و دوستی ...
مهر باشد و صفا و محبت ...
خوبی ها باشند و زیبایی ها ...
و در مقابل ،
از تمام زشتی ها ،
و خستگی ها ،
و ناخوشی ها ،
و تلخی ها و ... ،
خبری نباشد ...
...
شاید هم ،
انتظار دست یافتن به چنین آرامشی در این دنیا ،
از اساس ، خطا باشد ...
...
در این فکرها به سر می برم که ،
ناگهان فکر دیگری ذهنم را مشغول میکند ...
اینکه اگر هر کدام از وضعیتهای نرمال فعلی ،
دچار اشکال می شدند ...
چه پیش می آمد ؟
اینکه اگر در هر زمینه ای که در حال حاضر ،
مشکلی در موردش وجود ندارد ،
وضع فرق میکرد و مشکلی وجود می داشت ،
الان من به چه فکر میکردم ؟
در آن شرایط و حال و هوا ،
دوست داشتم که چه اتفاقی بیفتد ؟
...
به ناشکر بودن خودم لعنت می فرستم!
...
با این وجود اما ،
نمیدانم چرا ،
با تمام این اوصاف ،
باز هم دلم "خوش" نیست!
نمیدانم دلم چه میخواهد ...
نمیدانم دقیقا به دنبال چه هستم ؟
...
..
.

هیچ نظری موجود نیست: