۱۳۸۱/۱۰/۲۸

دوستي درباره مطلب قبلي ، نظرشون را برايم فرستادند ،
که يه جورايي تحت تاثيرش قرار گرفتم....
بد نيست شما هم بخونيدش:
،
" ... به خدا هر كاري مي كنم مي بينم نمي توانم قبول كنم
سرنوشت و وضعيت افراد ،
وابستگي كامل به شرايط جامعه و كارهاي ديگران ،
( مثلا پدر و مادر) داشته باشد.
قبول دارم موثر هست اما مسئوليت انسان بيشتر از اين هست
كه با اين چيزها خودش را توجيه كند .
من به انسان اعتقاد دارم و
ايمان دارم كه توانايي هاي بشر نامحدود هست .
نمي توانم قبول كنم فقط شرايط جامعه
باعث بشه يك نفر هويتش
را از دست بده يا فاسد بشه.
من به انديشه اعتقاد دارم
واينكه انسان با انديشه هايش ماهيت مي يابد...
يك نوشته اي از هانا آرنت نمي دانم
خواندي يا نه :
"بزرگترين گناه انسان ،
نيانديشيدن است..."
من عشق را هم كه انساني ترين
بخش وجودم است يافته ام
زماني بود كه با ديده تحقير به
دختر ها و پسر هايي كه خودشان
را به شكل هاي عجيب در مي اوردند نگاه مي كردم.
شايد دليلش كمي سن بود و اينكه خودم
را با آنها مقايسه مي كردم اما
حا لا نه.
هر دو سه روز يك بار فاصله منزل تا محل کارم
را پياده مي روم تا همه را ببينم.
حالا ديگر حس بيزاري ندارم
نمي توانم بگويم حس دلسوزي دارم
چون بيشتر حس دوست داشتن است .
درست است متاسفم كه چرا جوان هاي ما
كه مي توانند هزاران كار مفيد و خير ،
انجام دهند چرا درگير اين كارهاي پوچ شده اند.
من آنها را همچون برادر و
خواهر تنبلي كه سستي مي كنند
مقصر مي دانم اما در عين حال
فرياد اعتراضم را به مسئولين
جامعه و هنرمندان و روشنفكران
و پدران ومادران نيز بر مي آورم.
بخصوص روشنفكران و انديشمندان
.
وظيفه يك مادر شير دادن به كودك
و پرورش اوست و از هر راهي شد
اينكار را مي كند. اما نسل فرهيخنه و روشنفكر ما
بهانه گير شده و قهر كرده است حالا
اين به نفع چه كسي ست خدا مي داند.
مي داني چند هفته است سمينار
انديشه فلسفي در جهان امروز در
خانه هنرمندان بر قرار است.
جالب است بداني درب سالن قبل از
اينكه سمينار شروع شود به دليل
ازدحام جمعيت بسته مي شود با
اينكه خيلي ها هنوز از آن خبر
ندارند. جوا نهاي ما هنوز تشنه انديشه اند.
جلسه قبل وقتي با درها ي بسته
مواجه شدم تعجب كردم ، فكر كردم
شايد تعطيلش كرده اند و جلو
كارشان را گر فته اند تا اينكه
مدير سمينارها از اتاق كنترل آمد
و عذر خواهي كرد كه داخل سالن پر شده
و مجبور شده اند درها را ببندند.
آمديم به طبقه همكف تا از طريق
دوربين مدار بسته سخنراني را
گوش كنيم هر چند مي دانستم در
روزهاي بعد در روزنامه ها چاپ خواهد شد .
محو گفته هاي سخنران بودم كه
ديدم همه بي تكلف كف سالن نشسته اند و
صميمانه دارند گوش مي دهند.
اين صحنه هيچ وقت از يادم نمي رود ،
بين شان هم همه نوع آدمي
بود از پسري با موهاي دراز
همراه با دوست دخترش كه قسمت
زيادي از مو هايش را بيرون
گذاشته بود تا خانم كاملا محجبه.
عليرضا جان! ، بايد اعتراف كنم
بسياري هم بوده اند كه با آنها
بحث كرده ام و چه وقت هاي
گرانبهايي را صرف آنها كرده ام
كه كمي به خود بيايند و انديشه كنند.
نه اينكه مثل من فكر كنند
بلكه انديشه و فلسفه خودشان را داشته باشند
اما بايد اعتراف كنم خيلي
تنبلي كرده اند و آب در هاون كوبيدن بوده است.
من به اين گفته سقراط كه بصيرت
از درون مي جوشد باور دارم.
ما يك ضرب المثل داريم كه :
با آب ريختن به چشمه ، چشمه
چشمه نمي شود، چشمه خود بايد بجوشد
اميدم اين است كه همه چشمه ها بجوشند.
مثل اينكه خيلي شد و نمي توانم
در نظر خواهي بنويسم پس برايت از طريق ايميل مي فرستم
موفق باشي و سر بلند "
........
دوستان ديگري هم نظرشون رو در اين باره در نظرخواهي نوشته بودند که جالب توجه بود...
اگر دوست داشتيد مي تونيد نظرات آنها را در اينجا بخوانيد.

هیچ نظری موجود نیست: