۱۳۸۱/۰۷/۱۷

اول از همه:
من از اينکه کسي از اين دنيا (با تمام خوبيها و بديهاش) رها ميشه خوشحال ميشم!
البته واسه خودش.
هر چند از اينکه اون شخص رو از دست دادم ، ناراحت ميشم.
احمد محمود هم رفت...
مثل خيلي هاي ديگه که رفتند؛
ياد "همسايه ها"ش بخير ، که 3 سال پيش با چه اشتياقي مي خوندمش.
.
دوم:
من اين روزها سرم خيلي شلوغ شده!
هم دانشگاه ميرم(به سلامتي!) ، هم ميرم سر کار!
يکي از علتهاي کم نوشتنم! هم ، همينه.
.
سوم:
دانشگاه هم اي! بدک نيست!
اوني که من تصور داشتم و دوست داشتم باشه، نيست! ،
به عبارت ديگه تو دانشگاه يه مطالبي و درسهايي رو بايد مطالعه کنيم ،
که نه هيچ ربطي به رشته مون داره! و نه هيچ فايده اي واسه دنيا و آخرتمون!
اون درسهايي هم که مربوط به رشته مون ميشه واسه 10 سال پيشه!
و يادگيريش هم فايده ي چنداني نداره!
ولي خوب به هر حال به خواست خدا قصد دارم رشته ي "کاميپوتر" رو تا درجات بالاي بالا!!! ،
حالا يا تو دانشگاه يا خودم! ، ادامه بدهم!
.
چهارم:
سمفوني مردگان "عباس معروفي" رو خوندم!
جدا کتاب فوق العاده اي بود و جدا
"قبل از هر چيز بايد گفت که سمفوني مردگان يک شاهکار است"

هیچ نظری موجود نیست: