۱۳۸۱/۰۵/۰۸

من با صداي تو ميخوانم در اوج آبي باورها
دارد ترانه پروازم تحرير بال کبوترها.

من در هواي تو مي رقصم با موج دامن پر پولک
رقصي چنان که تو را آيد ياد از نسيم و صنوبرها.

من در فضاي تو ميبينم تصوير سبزي بالم را
چون طوطيک که در آيينه نقش چمن کشد از پرها.

من در خطوط تو مي جویم پرچين امن حمايت را
تا بي امان نگذارد کس پا بر طراوت شبدرها.

من در ضمير تو مي رويم : آن پيچکم که به سبزي
افشانده خرمن گيسو را بر بام و تارم و سردرها

من با زبان تو مي سوزم : آري ، تو شعله و من شمعم
در من تجلي پر اشکت پيچيده رشته گوهرها.

من با اميد تو مي سازم کاخي به وسعت آزادي
سرکردگان و فرودستان در او نشسته بر ابرها.

تنها صنوبر پاييزم ، عريان و سر به شفق سوده
گويي سخاوت رگهايم خون وام داده به مرمرها.

س ي م ي ن ب ه ب ه ا ن ي

هیچ نظری موجود نیست: