اين هم وضعيت امروز جامعه ما در گفتمان! با حافظ:
گفتم گفت با حافظ!(با اجازه از جناب حافظ )
نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم سلام حافظ ، گفتا عليک جانم
گفتم کجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم چگونه اي؟ گفت در بند بي خيالي
گفتم ز دولت عشق ؟ گفتا که کودتا شد
گفتم رقيب ؟ گفتا بدبخت کله پا شد
گفتم کجاست ليلي ، مشغول دلربايي ؟
گفتا شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم بگو ز خالش آن خال آتش افروز
گفتا عمل نموده ديروز يا پريروز
گفتم بگو ز مويش گفتا که مش نموده
گفتم بگو ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم چرا ، چگونه ؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟
گفتا خريده قسطي تلويزيون بجايش
گفتم بگو ز ساقي حالا شده چکاره؟
گفتا شدست منشي در توي يک اداره
گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقي ؟
گفتا که جاي خود را داده به فاکس برقي
گفتم بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتم سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا به پست داده ، آورد يا نياورد ؟
گفتم شراب نابي تو دست و پات داري
گفتا که جاش دارم وافور با نگاري
گفتم بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم ، شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟
گفتا نديده بودم هالو به اين خرفتي!
.ه ا ل و . ع . ع ا ل ی پ ی ا م .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر