۱۳۸۱/۰۵/۰۹

اين هم وضعيت امروز جامعه ما در گفتمان! با حافظ:
گفتم گفت با حافظ!(با اجازه از جناب حافظ )
نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس

گفتم سلام حافظ ، گفتا عليک جانم
گفتم کجا روي؟ گفت والله خود ندانم

گفتم بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم چگونه اي؟ گفت در بند بي خيالي

گفتم ز دولت عشق ؟ گفتا که کودتا شد
گفتم رقيب ؟ گفتا بدبخت کله پا شد

گفتم کجاست ليلي ، مشغول دلربايي ؟
گفتا شده ستاره در فيلم سينمايي

گفتم بگو ز خالش آن خال آتش افروز
گفتا عمل نموده ديروز يا پريروز

گفتم بگو ز مويش گفتا که مش نموده
گفتم بگو ز يارش گفتا ولش نموده

گفتم چرا ، چگونه ؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا شديد گشته معتاد گرد و افيون

گفتم کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟
گفتا خريده قسطي تلويزيون بجايش

گفتم بگو ز ساقي حالا شده چکاره؟
گفتا شدست منشي در توي يک اداره

گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقي ؟
گفتا که جاي خود را داده به فاکس برقي

گفتم بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا به جاي هدهد ديش است و ماهواره

گفتم سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا به پست داده ، آورد يا نياورد ؟

گفتم شراب نابي تو دست و پات داري
گفتا که جاش دارم وافور با نگاري

گفتم بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم ، شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟
گفتا نديده بودم هالو به اين خرفتي!

.ه ا ل و . ع . ع ا ل ی پ ی ا م .

۱۳۸۱/۰۵/۰۸

قبلا سيد رو خيلي دوست داشتم.......خيلي زياد ازش طرفداري ميکردم......هرکي مخالفش بود کلي براش دليل و برهان مي آوردم که اشتباه ميکنه.......سيد من رو خيلي اميدوار کرده بود....خيلي زياد......
جلوش سنگ انداختند....... بهش فشار آوردند!......... و ...... تا اينکه گذشت و گذشت و دوباره نوبت اومدن و نيومدن سيد شد!..... من و خيلي هاي ديگه معتقد بوديم نبايد بياد! ..... خودشم همين عقيده رو داشت!........اما ......... اومد!
دوباره به دفاع از اون پرداختم و پرداختيم!
همراه اشکش اشک ريختيم! و ......
سيد ساکت شد! سکوتش خيلي دردناک بود! نااميدمون کرد!
گفتم و گفتيم سيد سکوتت رو بشکن! ......
نشکست!
منتظر شديم!..............
بالاخره سکوتش رو شکست! اما نه اون شکستني که ما انتظارش رو داشتيم!!
هر از چند گاهي يه چيزي ميگفت! اما حرفهاش ديگه جذابيت نداشت!
ديگه حرفي واسه دفاع از اون بين مخالفانش نداشتم و نداشتيم!
سيد نااميدمون کرد!
نبايد مي اومد!
ايکاش .........
من با صداي تو ميخوانم در اوج آبي باورها
دارد ترانه پروازم تحرير بال کبوترها.

من در هواي تو مي رقصم با موج دامن پر پولک
رقصي چنان که تو را آيد ياد از نسيم و صنوبرها.

من در فضاي تو ميبينم تصوير سبزي بالم را
چون طوطيک که در آيينه نقش چمن کشد از پرها.

من در خطوط تو مي جویم پرچين امن حمايت را
تا بي امان نگذارد کس پا بر طراوت شبدرها.

من در ضمير تو مي رويم : آن پيچکم که به سبزي
افشانده خرمن گيسو را بر بام و تارم و سردرها

من با زبان تو مي سوزم : آري ، تو شعله و من شمعم
در من تجلي پر اشکت پيچيده رشته گوهرها.

من با اميد تو مي سازم کاخي به وسعت آزادي
سرکردگان و فرودستان در او نشسته بر ابرها.

تنها صنوبر پاييزم ، عريان و سر به شفق سوده
گويي سخاوت رگهايم خون وام داده به مرمرها.

س ي م ي ن ب ه ب ه ا ن ي
ممنون از خوش آمدگويي دوستان وبلاگ نويس و وبلاگ خوان!
نکته مهم ! اينکه اين وبلاگ گاهي اوقات "با طراوت " هست گاهي اوقات هم "بي طراوت" !
اميدوارم به بزرگي خودتون من رو ببخشيد!
اين مسئله به خاطر شرايط فعلي جامعه ماست!
ولي در هر حال! براي یکايک وبلاگ نويسان "طراوت" و "سربلندي" آرزو ميکنم!

۱۳۸۱/۰۵/۰۱

سلام سلام!
من هم وسوسه! شدم که به جمع بلاگرها! بپيوندم!
خوب بد نيست يه چيزهايي از خودم بگم!
من هميشه دوست داشتم در روزنامه اي مجله اي .....يه ستون ثابت داشته باشم و......! یعني به نوشتن خيلي علاقه داشتم و دارم!
وبلاگ از اين نظر خيلي خيلي مفيده چرا که به قول حسين! سردبير و همه کارش ! خودمون هستيم!
ديگه از محدوديت های روزنامه و مجله و سانسور و..... خبري نيست!

من قصد دارم روزانه مطالبي تو اینجا! بنويسم! درباره مسائل مختلف روز ، دلتنگيها و .....
نمي دونم بين اين همه وبلاگي که درست شده کسي وقت مي کند بياد اين مطالب رو بخونه يا نه!
اما اگه خونديد! نظرتون رو هم برام بفرستيد! ممنون!!!