باران، قصيدهواري،
- غمناك-
آغاز كرده بود.
ميخواند و باز ميخواند،
بغض هزار ساله دردش را،
انگار ميگشود.
اندوه زاست زاری خاموش!
ناگفتني است ...،
اينهمه غم؟!
ناشنيدني است!
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند اگر تو نيز،
از اوج بنگري،
خواهي هزار بار ازو تلختر گريست!
...
..
.
*فریدون مشیری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
علیرضا جان سلام:تمام دست نوشته های تنهاییت رو خوندم.منم مثل تو متن مینویسم عاشق سهراب و فریدون مشیریم عاشق سریال لاست هست.و مثل تو........... همین شبهت عجیب هم باعث شد که برات بنویسم0من برات ناشناسم تو هم برای من0ولی خیلی شبیه منی شایدم من شبیه توام0000خیلی عجیبه!!!!!بدرود دوست عزیز
من همون ناشناسم که این بالا برات نوشتم گرچه جواب نمیدی ولی دوست دارم0000000000000000
عليرضا جان سلام منم مثل تو و دوست ناشناسمون هستم مينويسم ولي جرأت خوندن براي كسي ندارم اگه تو فيس بوك عضوي بيا با هم يه فن پيج باز كنيم. اسممamirmohammad abedini هستش قربونت برم اميرمحمد
امیر محمد جان سلام:چند سالته؟
سلام ناشناس عزیز... ممنون و خوشحالم که نوشته هام رو خوندی و خوشت اومده و احساسات مشترک داریم :)) شما وبلاگ نداری منم بیام نوشته های شما رو بخونم ؟ ;)
ممنونم امیر محمد عزیز از توجهت :)
علیرضا جان سلام:
فعلا وبلاگ ندارم هر وقت ساختم بهت میگم.دوست دارم.بدرود
ارسال یک نظر