۱۳۸۷/۰۴/۰۷

خود می دانم که این پریشانی را ،
درمانی نباشد ...
با این وجود ،
هر بار به دنبال راهی می گردم تا شاید ،
این راه ، درمانی باشد و آرامشی و انرژی دوباره ای ...
و پس از گذران راه ،
باز به همان حکم اول می رسم و روز از نو روزی از نو ...
گویی این جهان را با پریشانی عجین کرده اند ...
زرق و برق این دنیا و خوشی ها و ... ،
همه و همه بهانه ها و راه هایی هستند برای فرار از این پریشانی ... ،
و هیچ کدام در نهایت امر درمان این درد نیستند ...
...
تو مانده ای و پریشانی ...
به دنبال درمان این درد می گردی ...
و هیچ نمی یابی ...
هیچ ...
...
..
.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

:)پریشان نبینمت پسر جان!

ناشناس گفت...

هر چه با دست راست بدهی
روزی
با دست چپ پس می گیری
اگر چشم چپ ات بخندد
چشم راستت گریه خواهد کرد
اگر پای راستت
از پای چپ ات بخواهد
که درنگ نکن!
تند باش!
پای چپ ات سرجایش میخکوب خواهد شد ..
بالام جان! حکایت از این قرار است
دنیا این است
حالا کجایش را دیده ای!؟
چنگیز علی اوغلو ، شاعر آذری
ترجمه از رسول یونان