۱۳۸۷/۰۴/۰۷

خود می دانم که این پریشانی را ،
درمانی نباشد ...
با این وجود ،
هر بار به دنبال راهی می گردم تا شاید ،
این راه ، درمانی باشد و آرامشی و انرژی دوباره ای ...
و پس از گذران راه ،
باز به همان حکم اول می رسم و روز از نو روزی از نو ...
گویی این جهان را با پریشانی عجین کرده اند ...
زرق و برق این دنیا و خوشی ها و ... ،
همه و همه بهانه ها و راه هایی هستند برای فرار از این پریشانی ... ،
و هیچ کدام در نهایت امر درمان این درد نیستند ...
...
تو مانده ای و پریشانی ...
به دنبال درمان این درد می گردی ...
و هیچ نمی یابی ...
هیچ ...
...
..
.

۱۳۸۷/۰۴/۰۴

سطح توقع آدمی به هر میزانی که بالا میرود ،
به همان میزان نیز به شدت ضربه ای که ممکن است به واسطه ی
برآورده نشدن آن توقعات ، به او وارد شود ، اضافه می گردد ...
در واقع زمانی که سطح توقع خود را در حد طبیعی و معمول و حتی کمتر از آن
نگه داریم ، در صورت برآورده نشدن آن ، راحت تر با موضوع کنار خواهیم آمد ...
و به هیچ وجه شوکه نخواهیم شد و برایمان تعجب آور نخواهد بود ...
اما در حالتی که به دلایل مختلف از جمله تعاریف کاذب دیگران ،
ذهنیت های غلط که با برداشت های خلاف واقع از پیرامون به ذهن ما راه پیدا کرده ،
و ... سطح توقع خود را بالا می بریم ،
وقوع اتفاقی خلاف آنچه ما پیش بینی می کرده ایم برایمان سخت و دشوار خواهد بود ...
چرا که نه تنها وقوع این حادثه را مدنظر نداشته ایم ،
بلکه به شدت انتظار یک رخداد مثبت را در سر پرورانده ایم ...
در واقع مثبت انگاری بیش از حد در بیشتر شرایط ،
نه تنها خوب و مفید نیست که می تواند بسیار هم منفی و ضربه آور باشد ...
نه باید سیاه سیاه پیرامون را نظاره کرد
و نه باید از شدت سفیدی و روشنی ، واقعیت ها را محو نمود!
...
..
.

۱۳۸۷/۰۳/۲۶

نمیدانم ...
شاید مسیر را اشتباه آمده ام ...
شاید این راهش نیست ...
شاید توقعاتم زیاد و نابه جاست ...
شاید ...
شاید و هزار شاید دیگر ...
...
..
.

۱۳۸۷/۰۳/۲۰

هیچی تو این دنیا به اندازه سلامتی ارزش نداره ...
شبی که گذشت شاید یکی از بدترین شبهای عمرم بود ...
و یه بار دیگه ارزش سلامتی رو بهم اثبات کرد ...
آدم هیچی نداشته باشه اما سلامتی رو داشته باشه
که اگر همه چی رو داشته باشی اما سلامتی رو نداشته باشی یه قرون ارزش نداره!
....
یه مسافرت رفتم از هر چی مسافرت رفتنه بیزار شدم!
مسئله ی اول اینه که مسافرت ، خوبه که زیادی طولانی نشه!
مثلا اگر سه روز باشه خیلی بهتر از اینه که پنج روز باشه!
مگر اینکه طبیعت بکر و فوق العاده زیبایی در کار باشه و در هر روز سفر یه تنوعی بوجود بیاد ...
وگرنه اینکه هر پنج روز جاهایی بری که فقط از نظر اسم با هم فرق دارن و در ذات شبیه هم هستند
هیچ ارزشی نداره!
مسئله ی بعدی اینه که اصولا سفرهای داخلی دیگه اون قدرا برام لذت بخش نیست ...
مگر اینکه متفاوت با اون چیزی باشه که تا حالا دیدم!
اینه که دیگه عمرا سفر داخلی برو نیستم!
شده صد سال صبر کنم و پولی چمع بشه که باهاش بتونم به ناکجا آباد برم ، صبر می کنم!
...
دنیای مسخره ایه نه ؟
بعد از این همه مدت فشار کاری فوق العاده شدید ،
به خیال خودت میری سفر تا خستگی ات در بیاد! اما خستگی ات که در نمیاد هیچ! ،
خسته تر هم میشی و اون یه ذره انرژی هم که قبل از سفر داشتی به زیر صفر میرسه!
...
..
.