۱۳۸۲/۱۲/۲۳

راه سختي در پيش دارم ...
راهي طولاني و بي انتها ...
مسيري تاريك ، سياه نه ، اما خاكستري! ...
انتهايش را دوست دارم اميدوارانه ،‌ تصور كنم ...
اما نميدانم به تصور من است؟
گاهي اوقات حادثه اي و اتفاقي ، روزنه اميدي در جانم مي آفريند و
از نا اميدي نجاتم مي دهد ...
اما نميتوانم آن موارد را كه نا اميدم مي كنند ، نيز ناديده بگيرم ...
...
اما چاره اي نيست ...
بايد گذراند ،
بايد اين مرحله را پشت سر گذاشت ...
آنچه طبيعي و عقلاني است ، اين است كه با نا اميدي ،
حتي ذره اي هم نمي توان به جلو حركت كرد ...
پس خواسته و ناخواسته بايد "اميدوار" بود ،
حتي وقتي كه عده اي "اميد" را در چنين زمانه اي ،
شوخي مي پندارند تا واقعيت.

هیچ نظری موجود نیست: