۱۳۸۲/۰۸/۰۵

خوشحالي ....
هوا صاف و تميز و خنک است!
چند ساعت قبل باران آمده و هوا را مطبوع و تميز کرده ....
شروع ميکني پياده راه رفتن تا برسي به مقصد ...
يک دفعه تگرگ و طوفان و باران از آسمان سرازير! ميشود ....
از جايت نميتواني تکان بخوري!
کلاسورت را بالاي سرت ميگيري و به دنبال جايي ميگردي براي سرپناه!!!
از شدت باد و تگرگ نميتواني بدوي ،
اما يک جوري خودت را ميرساني زير پل عابر و در جهتي خلاف جهت باد قرار ميگيري...
ماشينها با سرعت مي آيند و ميگذرند ، بدون هيچ وقفه اي ...
باران و تگرگ و بادي شديد ، همچنان تندتر از قبل ، در حال باريدن است ...
به تصوري که اندکي قبل از باران داشتي ، فکر ميکني ...
به اينکه "باران چقدر زيباست" ، " چقدر دلپذير است " و ...
و حالا مانده اي با اين تن سراسر خيس و اين طوفان و تگرگ ،
چه بگويي ؟
آيا باز هم در اين شرايط ، همچنان "باران زيباست؟ "
نميداني! حداقل در آن لحظه !
کمي صبر ميکني تا تگرگ پايان يابد و باران کم شود!
بعد به راه مي افتي ...
در حال گذر از خيابانها ، سيلي مي بيني که از خيابانها جاريست ...
کفشت پر از آب ميشود!!
حالا ديگر تماما خيس آب شده اي ...
پيش خود ميگويي نبايد "دلگير شد" و نبايد "گله کرد! "
باران نعمت خداست و زيباست و دلپذير ،
هر چند گاهي بد جور "حالت را جا مي آورد" !!!

هیچ نظری موجود نیست: