۱۳۸۹/۰۷/۱۳
یک دیدار،
صدها خاطره،
لحظات تلخ و شیرین گذشته ،
...
بعد از مدت ها ،
دوستی عزیز را زیارت کردم
دوستی که به این سادگی سعادت دیدار و هم صحبتی اش نصیب ما نمی شد...
اما این بار بخت با ما یار بود و دیدار میسر شد.
به یاد گذشته ها و آنچه گذشت ،
با هم قدم زنان خاطرات را ورق زدیم ...
بخشی از خاطرات شیرین بودند و خنده بر لبانمان نشاندند...
و برخی دیگر نیز ما را به فکر فرو بردند...
این دوستی حداقل برای من برکات فراوانی را داشت...
بی شک اگر با تجربه و نگاه کنونی ،
به گذشته برمی گشتیم ،
رفتارمان تا حد بسیار زیادی تغییر می کرد...
گرچه مثبت یا منفی بودن آن را لزوما نمی توان پیش بینی کرد...
...
در نهایت برای یاشار ،
این شعر را زمزمه کردم که از نگاه من ،
نهایت کار اکثر ما انسان ها در این دنیا را بازگو می کند... ،
و هر بار که به این شعر می اندیشم وجودم به لرزه می افتد :
...
افسوس هر آنچه برده ام باختنی است
بشناخته ها تمام نشناختنی است
برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است
...
بگذریم ...
دیدار لذت بخشی بود...
یاشار عزیز همیشه شاد و سربلند باشی...
به امید دیدارهای مجدد...
...
..
.
۱۳۸۹/۰۵/۲۵
۱۳۸۹/۰۵/۰۸
یه دفعه جلوم ظاهر شدی و هی مهربونی کردی ...
نه فقط به من! که به همه!
ساده بودی و بی غل و غش ...
بر سر موضوعی که دلیلی نداشت من ناراحت شده باشم،
پیغامی فرستادی و قسمم دادی که از تو دلگیر نباشم ... ،
چرا که هر چیزی را می توانی تحمل کنی جز اینکه کسی از تو دلگیر باشد ...
از چه کسی پنهان کنم که همان شب ،
در همان لحظه ،
بعد از خواندن پیامت ،
دلم به سویت پر کشید ...
همان شب گرفتار شدم ...
روزهای بعد به بهانه هایی ، بیشتر با هم بودیم ...
و من جسارت کردم و علاوه بر طول روز در محل کار،
طول مسیر از محل کار تا خانه را هم به آن اضافه کردم!
روزهای عجیبی بود ...
متلک های دیگران شروع شده بود ...
تو اما هنوز نمی خواستی باور کنی حس من را ...
تا اینکه این طلسم هم شکسته شد ...
و دلهایمان ،
شفاف ،
برای هم می تپید ...
تا اینکه رسم روزگار ،
کارمان را از هم جدا کرد ...
و مشکلاتی بزرگ پیش رویمان سبز شد ...
تصورم این بود که از پس حلشان برنخواهیم آمد ...
اما به خواست و یاری خدا ،
مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم ...
و رسیدیم به روزی که ،
حلقه را به دستت کردم ...
باورت نمی شد ...
باورم نمی شد ...
حس غریبی بود ...
خیلی ها گفته بودند در این لحظه دعایشان کنم اما ،
نشد!
و این گونه بود این پیوند ...
که اساس به وجود آمدنش ،
تنها مهربانی خالصانه تو بود و بس ...
...
..
.
۱۳۸۹/۰۲/۱۵
ماتم گرفتم ...
امشب در حین دیدن قسمت چهاردهم از فصل شش ،
گریه ام گرفت ...
از اونچه که تا به حال براشون رقم خورده ...
درسته که این فقط یه فیلمه ... ،
اما
هم من و هم خیلی های دیگه تو این دنیا ،
با لحظه لحظه اش زندگی کردن ...
نمیتونم تصور کنم که تا چند روز دیگه
کلا لاست تموم میشه ...
ای کاش که ادامه داشت...
که این سریال ،
بی شک و تردید ،
بهترین سریالی بوده که تو عمرم دیدم...
...
..
.
۱۳۸۹/۰۱/۲۳
از تکرار کردن حرف هایی که شاید صدها بار بازگو کردمشان ...
و هر بار بعد از تکرارهای بسیار و حرص خوردن های فراوان ،
بالاخره پذیرفته شده اند ... ،
اما چه فایده! ... ،
که دیر زمانی نگذشته که باز هم روز از نو روزی از نو! ... ،
باز هم همان قضاوت های دیروز ،
قضاوت های پوچ و بی منطق ... ،
همراه با عصبانیت و حرص خوردن متقابل ...
و باز هم این منم که باید تکرار کنم ،
دفاع کنم ،
و اثبات کنم ،
پوچی این ادعاهای بی اساس را ...
...
به دیروز می اندیشم ...
به اینکه چه فکر میکردم و چه شد ...
انتظارم چه بود و از چه چیزهایی بیزار بودم و گریزان ... ،
و حال همان چیزها گریبانم را گرفته اند ...
...
همکارم متعجب است از شدت ناراحتی ام!
متعجب است که چرا ناراحتی ام را سر او و دیگران خالی کرده ام!
نمی داند اما که در دلم چه می گذرد ...
نمی داند که تا چه اندازه خسته ام ...
نمی داند که در حال تحمل چه فشاری هستم ...
او با خنده و تعجب از اتاق بیرون می رود ... ،
و من می مانم و تکرار این حرف ها ...
...
..
.
۱۳۸۹/۰۱/۰۵
سالی که با شور و شوق آغاز شد ... ،
و هیجانی وصف ناپذیر با خود به همراه آورد ...
و در میانه راه ،
تلخ شد و سرد شد و تاریک ...
و به تعبیر عده ای ، سیاه شد ...
هیجان و شور و شوق ،
جای خود را به ترس و لرز و
نگرانی و اضطراب داد ...
در این میان البته ،
زندگی همچون همیشه در جریان بود ...
گرچه عده ای از مردمان این سرزمین ،
به شدت داغدار شدند و در سوگ عزیزانشان ،
گریستند و گریستند و به خدای عالمیان پناه بردند ...
اما با این وجود هم ؛
زندگی همچون همیشه در جریان بود ...
سال غریبی بود سال 88 ...
از نقطه نظر کاری ،
در این سال ،
فشار کاری به خصوص از نیمه دوم سال ،
بیشتر و بیشتر شد ...
گاهی شاید ،
صبرم لبریز میشد از این همه فشار ... ،
اما به لطف خدا ،
آن روزها سپری شد ... ،
و خوب و مثبت هم سپری شد ... ،
و از این باب باید شکرگذار آن یگانه بی همتا بود ...
که اگر یاریش نبود ،
تاب تحمل این همه فشار ،
بی شک مشکل بود و ناممکن ...
در ربع چهارم سال هم که ،
دوستی از راه رسید و مژده ی یاری داد ...
شور و شوق و انرژی مثبتش ،
نوید جبران آن همه انرژی از دست رفته را می داد ...
پس به او لبیک گفتم و ربع چهارم سال ،
به گونه ای متفاوت از قبل آغاز شد ...
چیزهای زیادی را از او آموختم ...
مهربانی را ، شور را ، شوق را ،
لذت بردن از چیزهای کوچک دور و بر را ،
اعتماد به آدمیان را ،
و مثبت بودن را ،
و دوست داشتن زندگی را ،
...
گرچه در کنار تمام این زیبایی ها ،
فشار کار و زندگی ،
همچون گذشته بود و در مقاطعی هم ،
ویژگیهای منفی خود را نشان می داد ،
همچون بی دقتی ، سر به هوایی! و ...
که برای من غیر قابل تحمل بود ، اما به پاس آن ویژگیهای مثبت ،
تحمل پذیر شد و گذشت ...
در این میان سفری به خارج از این دیار ، پیش آمد ...
که گرچه کوتاه بود ،
اما در عوض همراه بود با تجاربی مهم و گرانقدر ...
که مردمان آن دیار هم ،
به دنبال لقمه نانی هستند و گذران زندگی ،
با این تفاوت که از کوچکترین چیزها لذت می برند ...
و کمتر به جان هم می افتند ...
و کمتر به کار هم کار دارند ...
و نظم در کار و زندگی را بیش از ما ، جدی می گیرند
و سرلوحه کار خویش کرده اند ...
وگرنه آسمان همه جا همین رنگ است که ما می بینیم ...
نکته ی جالب در آن دیار این بود که ،
مردمان مختلف با دین و مذاهب متفاوت ،
و ظواهری کاملا متضاد هم ،
در کنار هم ،
زندگی می کردند ...
بی آنکه با هم مشکلی داشته باشند ...
هر گروه با گروه خود ، خوش بود ...
بی آنکه به گروه دیگر بی احترامی کند و یا در کار آنها دخالت کند ... ،
و یا برایشان تکلیفی معین کند ...
آری ...
این چنین سال 88 سپری شد ...
و جای خود را به سال 89 داد ... ،
با این امید که سال جدید ، همراه باشد با
سپری شدن زشتی ها ، تلخی ها ، کدورت ها ...
و آمدن آرامش و آسایش و نیکی و خوبی ...
و شروعی تازه ،
و زندگی تازه و با طراوت ...
...
..
.
سال نو مبارک!
۱۳۸۸/۱۱/۰۳
۱۳۸۸/۱۰/۱۱
همواره به اینجانب و دوستان گفته می شد که اگر شما اطلاعیه ندهید مردم به خیابانها نخواهند آمد و آنان از اعتراضات و مطالبات خود دست برخواهند داشت وآرامش به کشور برخواهد گشت. بنده به عنوان یک همراه جنبش عظیم سبز مردمی با این نظر موافق نبودم و می اندیشیدم که تا اصلاحات لازم با تکیه براصول روشن که می توان آنها را از قانون اساسی استخراج کرد، صورت نگیرد ، آب رفته به جوی باز نخواهد گشت.
...
مشاهده فیلم های تکان دهنده عاشورا نشان می دهد که اگر شعارها و حرکات جاهایی به سمت افراط غیر قابل قبول کشانده می شود، ناشی از به زیر انداختن افراد بی گناه از روی پل ها و بلندی ها، تیراندازی ها و آدم زیر کردن ها و ترورهاست . جالب آنکه در بعضی از این فیلم ها دیده شده است که مردم در پشت چهره نیروهای انتظامی و بسیجی مهاجم برادران خود را می بینند و در شرایط بحرانی و پر از خشم و هیاهوی آنروز سعی می کنند بدانها آسیبی نرسد. اگر صدا و سیما یک جو انصاف و عقل داشت می توانست برای تلطیف فضا و نزدیک کردن مردم به همدیگر گوشه ای از این صحنه ها را نشان دهد. ولی هیهات! جریان روزهای بعد از عاشورا و گسترش دستگیریها و دیگر تمهیدات دولتی نشان می دهد که مسئولان اشتباهات گذشته را این بار در وسعت بیشتر تکرار می کنند و آنها می اندیشند سیاست ارعاب تنها راه حل است.
...
گیرم که چند روز با دستگیریها ، خشونت ها ، تهدیدها و بستن دهان روزنامه ها و رسانه ها سکوت برقرار گردید، تغییر قضاوت مردم را نسبت به نظام چگونه حل می کنید؟ تخریب مشروعیت را چگونه جبران می نمائید؟ نگاه ملامت آمیز و متعجب همه جهانیان از این همه خشونت یک دولت به ملت خود را چگونه تغییر می دهید؟ با مشکلات بر زمین مانده اقتصادی و معیشتی کشور که به دلیل ضعف مفرط دولت روزبروز وخیم تر می شود چه می کنید؟ با چه پشتوانه ای از کارآمدی و انسجام ملی و سیاست خارجی موثر، سایه قطعنامه ها و امتیازخواهی های بیشتر را در سطح بین الملل از سر کشور و ملتمان دور می کنید؟
...
ما یک دولت و نظام صادق و رئوف و با شفقت و مبتنی بر آراء مردم می خواهیم که به تنوع آراء و عقاید مردم نه به شکل تهدید که بلکه بصورت یک فرصت نگاه کند. ما سرک کشیدن به زندگی خصوصی مردم، تفتیش عقاید، تجسس، بستن روزنامه ها و محدود کردن رسانه ها را مخالف دین مترقی و رهایی بخش خود و مخالف قانون اساسی برآمده از این دین می دانیم. ما ضایع کردن یک ریال از بیت المال را در جهت اهداف باندی و جناحی حرام می دانیم و می گوئیم که سند چشم انداز ملی بیست ساله که به تایید همه ارکان نظام رسیده است امروز به یک ورق پاره بی ارزش تبدیل شده است. ما هشدار می دهیم که رقیبان بزرگی در منطقه با رشدهای اقتصادی دو رقمی در حال ظهور هستند و روز به روز قوی تر می شوند . درحالیکه ما متاسفانه از دادن یک بودجه سالانه و نگهداشتن حسابهای ذخیره ارزی و امانت در سپرده های مردم و پاسخگویی در مقابل دیوان محاسبات عمومی و مجلس شورای اسلامی عاجز هستیم .
...
ما نه آمریکایی هستیم و نه انگلیسی . تا حال نه کارت تبریکی برای روسای کشورهای بزرگ فرستاده ایم و نه امید یاری آنها را داریم و می دانیم با اصالت قدرت در روابط بین اللمل هر کشور به دنبال منافع ملی خود است و ما بیزار از کسانی هستیم که بر عرف و اعتقادات دینی و ملی ملت خود احترام نمی گذارند . و مضحک است که بما تهمت اهانت به قرآن ، عاشورای امام حسین یا پاره کردن عکس حضرت امام قدس سره زده شود . مسلما حرمت شکنی اگر در روز عاشورا صورت گرفته باشد مورد تایید ما نیست، اما بدترین نوع حرمت شکنی را کشتن بندگان بیگناه و عزادار در روز عاشورا و در ماههای حرام می دانیم .
...
اما من برآنم که راه حل مشکلات پیش آمده و بحران موجود چنین است؛ وضعیت کشور امروز چون رودخانه خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گل آلود شدن آن شده است . راه آرام کردن این رودخانه بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن در یک اقدام سریع و عاجل امکان پذیر نیست . اندیشیدن باین گونه راه حلها که عده ای توبه کنند و عده ای معامله کنند و بده و بستانی صورت گیرد تا این مشکل بزرگ حل شود عملا به بیراهه رفتن است .
...
بنده راه حل را در روانه ساختن نهرها و چشمه هایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه می دانم که بتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد . و نیز اعتقاد دارم که هنوز دیر نشده است و نظام ما آن قدرت را دارد که در صورت تدبیر و در صورت داشتن یک نگاه احترام آمیز و توام با ملاطفت به همه ملت و اقشار آن این مهم را بانجام برساند .
.....
.
(*)بیانیه مهندس میرحسین موسوی به مناسبت فجایع عاشورا