۱۳۸۸/۰۵/۰۵

بر سر کاج بلند و سبز باغ همسايه ما
عطر آزادي خود را مي‌بويند
،
من به آزادي مرغان قفس مي‌انديشم
نه به پرواز و نگاه آنان
،
من به آن لحظه مي‌انديشم
که در آن رخصت پرواز کبوتر‌هاست
من به آن هلهله گنجشگان مي‌نگرم
که به هنگام غروب
،
چشم‌ها را به افق مي‌دوزم
کاش مردي به فراز کوه
با دو مشعل در دست
مثل خورشيدي
در ظلمت قلب من ظاهر مي‌شد...
...
چشم‌ها را به افق مي‌دوزم
کاش دستي ز زمين مي‌روييد
و درخت دگري بر تن دشت سيه مي‌کاشت
کاش دستي ز زمين مي‌روييد...
...
من به آزادي مرغان قفس مي‌انديشم...
...
رشت/ پاييز 1343
خسرو گلسرخی

هیچ نظری موجود نیست: