۱۳۸۷/۰۷/۰۲

همه چیز خلاف آن چیزی که میخواستم و دوست داشتم پیش میرود ...
گاهی روزنه ای پیدا میشود و امیدوارم میکند ...
اما به چشم بر هم زدنی ناپدید می شود و روز از نو روزی از نو ...
از طرفی احساس میکنم با این همه نعمت پیش رو ،
انسانی ناشکر و قدرناشناسم ...
از طرفی دیگر نمیتوانم نسبت به خواسته هایم بی تفاوت باشم ...
مانده ام با خود چه کنم ؟
خسته ام این روزها ...
بسیار خسته ...
...
.
.


۱۳۸۷/۰۶/۲۴

اگر بشه خیلی عالی میشه!
شاید این تنها چیزیه که ،
تو مقطع فعلی میتونه یه انرژی فوق العاده بهم ببخشه!
...
یعنی میشه ؟
...
..
.
دوست داشتم بدانم تا چه حد و چه مرزی ،
توان آمدن داری ...
تا به کجا ،
بی مهابا و با شور و شوق خواهی آمد ...
...
ضمن اینکه تجربه ای پشت سر گذاشته شود که بی شک ،
راهنما و خاطره ی فرداها خواهد بود ...
...
که دقایق با سرعت در حال سپری شدن است ...
و حیف است بی هیچ شوری ،
تنها نظاره گر گذشتنشان باشیم ...
...
آری!
هدف این بود ...
...
..
.

۱۳۸۷/۰۶/۱۳

ازش میخوام که کمکم کنه ...
که تو بحران اخیر خودش به یاریم بیاد و از این سردرگمی نجاتم بده ...
...
میدونم که به طرز معجزه آسایی کمکم میکنه ...
میدونم که از این بحران به یاری اون به سلامت خواهم گذشت ...
...
آروم میشم ...
حرکت می کنم ...
بحران هنوز وجود داره ، اما
رنگ و شکلش با قبل فرق کرده!
...
و این اولین نشانه ی مثبت یاری توست ای مهربان!
...
..
.