۱۳۸۷/۰۲/۲۰

یه زمانی ،
سرشاری از عشق خریدن کتاب ،
خریدن فیلم ،
خریدن روزنامه ،
و ...
تا جایی که توانایی داشته باشی
میخری و میخوانی و می بینی ...
اما طبیعی است که توانایی ات محدود است
و شرایط آن طور که می خواهی نیست ...
...
و حالا ،
امروز ،
بسیاری از از آن شرایط فراهم است اما ،
فرصت نداری ...
شور و شوق دیروز را نداری ...
...
مگر میشد سالی بیاید و نمایشگاه کتابی باشد و
تو عشق خریدن و خواندن کتاب ها را در سر نپرورانده باشی؟؟؟
...
و حالا این سال آمده !
اولین سالی است که نمایشگاه نرفته ای ...
اولین سالی است که بی کتاب رقم می خورد!
...
با خود چه کرده ای ؟
...
دلت تنگ می شود برای آن روزهای دور و نزدیک ! ،
که پولهای تو جیبی و ماهیانه را به سختی جمع می کردی که شاید ،
یکی و دو کتاب بیشتر بتوانی بخری ...
و همیشه هم پول کم می آوردی و نمیشد آن طور که میخواستی بشود!
و حالا امروز ...
...
دلت برای روزنامه "نشاط" تنگ می شود که
هر روز صبح با چه اشتیاقی می خریدی و تا ته می خواندی!
برای "صبح امروز" ، "خرداد" ، "بهار" ، "فتح" ، "نوروز" ، "شرق" و ...
برای "همسایه ها" ، "مسیح باز مصلوب" ، "زوربای یونانی" ، "سمفونی مردگان" و ...
برای کتاب های "سید ابراهیم نبوی" که چه لذت بیشماری می بردی از خواندنشان ...
برای آن کتاب فروش انقلاب که کتاب های ممنوعه را برایت به ارمغان می آورد!
برای ...
...
با خود چه کرده ای ؟
...
غرق در کار شده ای و صبح تا شب در میان کدها غوطه وری و شب هنگام ،
خسته به خانه می آیی و بعد هم خواب و صبحی پس از آن و تکرار مکررات ...
...
ای کاش میشد این روزها ، رنگی دیگر بگیرند ...
ای کاش میشد گذشته را با حال تلفیق کرد و
امروزی "دیگر" ساخت ...
ای کاش ...
...
..
.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

اول سل/ام
دوم این /کامنت دانی شما با من سر دوستی ندارد /چون همش غیر فعال است ی/ا /فیلتر/ ا/ست یا /کا/منت من را ثبت نمی کند. سوم حالا که اجازه نوشتن داده کیبردم خراب شده و هر چند حرف یک بار یک / می زند !!! ////////////////وپاک ه/م نمی ///////شود چون سرعت /////////////ش بیشت/ر /از /سرعت/ ت/ایپ//// من است! /چهارم/، نازی طراو/ت/ کوچولو که با پول توجیبیش کتاب و /فیلم /می خریده! تا بود/ه دنیا همین بوده! بعد هم اینکه من دیروز رفتم نمایشگاه و وسوسه شده بودم برایت کتاب ابتیاع نمایم!!! ولی یادم افتاد به کتابهای خاک خورده ات پشیمان شدم. طرفهای کتاب تخصصی و خارجی نرفتم وگرنه یک کتاب دیتابیس /( مفاهیم و ساختار و معماری داخلیش منظورمه/) دوست داشتم برات ارسال کنم از طریق پست های تو محوطه! ذوق زده می شدی یا فحشم می دادی؟! در هر دو حالت بعدها به جانم دعا می کردی اگر می خواندی و نمی ذاشتی خاک بخورد! موفق باشی پسرجان!/ /:////) //:)

ناشناس گفت...

می گویم حلوایت را کی خوردند که ما خبر دار نشدیم!

ناشناس گفت...

حلوایم را چنان خوردند که خودم نیز خبردار نشدم !!!

ناشناس گفت...

از قدیم گفته اند رو که نیست! اهل قزوینه!

ناشناس گفت...

ای باقلوا جان! جانم به قربانت! به جای اینکه ما را مرهم باشی نمک بر زخم می پاشی ؟ و متلک بارانمان می کنی ؟ آخر این انصاف است برادر ؟

ناشناس گفت...

شديم اهل غرق!
غرق شديم تو زندگي، شايدم بزرگ شديم!
نمي دونم!
هر چي هست خوب نيست :(
.
afsaneh
affa