۱۳۸۶/۱۲/۰۴

این اولین باری بود که واسه یه امتحان ،
حتی یه کلمه هم نخونده بودم!
اونم چه امتحانی ؟؟؟
کنکور !!!
تا حالا پیش نیومده بود که امتحانی داشته باشم و
تا چند دقیقه مونده به شروع آزمون هم که شده دست از مرور کردن مطالب بردارم!!
اما این بار ،
بی خیال تمام این مکررات شدم!
گفتم بگذار این مدلی اش رو هم امتحان کنیم!
و امتحان نکرده از دنیا نریم!!
...
به دلیل بی خیالی بیش از حدم هم ،
دیر از خونه راه افتادم و با ترافیک عجیبی مواجه شدم !
و در نتیجه مجبور شدم چهل دقیقه راه رو پیاده طی کنم تا برسم سر جلسه!
...
در کل ، تجربه ی جالبی بود ...
آزمون کنکور در کمال بی خیالی برای شخصی که ،
هیچ آزمونی رو تا به حال با بی خیالی طی نکرده بود!
...
..
.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ولی فکر کنم این دفعه رو قبول بشی! درسهای خوانده شده معمولن بیات که می شن خوب به خورد مغز می رن. فقط حرف گوش ندادی و کمی بهمشون نزدی!

من سال اول به نظر خودم خوب خونده بودم و خیلی برام مهم بود قبول بشم، سر جلسه برای اولین بار در زندگیم استرس داشتم و احساس می کردم هیچی خون به مغزم نمی رسه. می ترسیدم بیفتم سرجلسه. اخرش هم با اینکه رتبه ام بد نبود، قبول نشدم. با دایی ام روزنامه رو خریده بودیم و من وسط خیابون ماتم زده مونده بودم و باورم نمی شد قبول نشم. سال بعدش هنوز برام مهم بود قبول بشم، انگیزه قویی داشتم، ولی در وضعیت (زمانی و مکانی) خیلی سختی درس خونده بودم و فقط تونسته بودم دانسته های سال قبل را مرور کنم. سر امتحان خیلی آروم بودم برگه انتخاب رشته رو چون بلیط داشتم و نمی تونستم منتظر بمونم با بی خیالی سپردم به نگهبان دانشگاه و برگشتم. چند روزی بود نتایج اعلام شده بود و یک روز بعد از اینکه در روزنامه چاپ شد رفته بودم خونه که خواهرم گفت قبول شدم! با اینکه این دفعه رتبه ام چند تایی از رتبه سال قبل هم بدتر بود. :) این قبولی به نظر خودم بهترین اتفاقی بود که در ان دوره از زندگیم افتاد. با اینکه خیلی از اطرافیانم برعکسش را فکر می کنند ولی همیشه از یاد آوری خاطره قبولیم خوشحال می شوم. عجب مرور خاطراتی. اسم کامنت دونی تو رو باید بذاریم دفترخاطرات اولدوزلار :) ;)
امیدوارم که همیشه موفق باشی پسرجان! در کنکور هم!

ناشناس گفت...

خاطره ی جالبی بود! :) ولی در مورد من فکر نکنم از این اتفاقا بیفته!

ناشناس گفت...

اینم یه جور ترفند بچه درس خوناست.