خوندن یادداشت احمد زیدآبادی در روز ،
یا عنوان "بترسید " ،
خیلی دردناک بود و ناراحت کننده :
"... با شروع هر روزنامهاي، جوانهاي از اميد ميرويد، اما هنوز به بار ننشسته با حكمي از هيئت نظارت بر مطبوعات كه مجمع نمايندگان همه دستگاههاي حاكم است، ناگهان همه اميدها به ياس تبديل ميشود و لبخند را به روي لبان روزنامه نگاران زحمتكشي كه به عشق آگاهي و آفرينش به اين كسوت در آمدهاند، ميخشكاند. ديروز عصر هنگامي كه خبر توقيف هم ميهن به دفتر روزنامه رسيد، خواستم مثل هميشه، خونسرد و آرام باشم اما بغض تركيده مهدي يزداني خرم با آن هيكل درشتي كه از اندوه ميلرزيد، و زانوي غمي كه همكاران جوان من در سراسر بخشهاي روزنامه به بغل گرفته بودند، چنان مرا از كوره به در برد كه در درجه اول دلم ميخواهد تمام ناسزاهاي عالم را نثار جمعي كنم كه قدرت و زور زودگذر دنيا چنان باد به دماغ و غبغبشان انداخته است كه ديگر چيزي به نام وجدان و عدل و انصاف در آنها يافت نميشود... "
...
دلم میسوزه واسه این بندگانی که با هزار آرزو و امید ،
تشکیلاتی راه می ندازن و می خوان یه کار "فرهنگی" انجام بدن ...
کاری هم به کار کسی ندارن ،
جز بیان نظر و عقیده شون به آرامی و ادب ...
تازه کلی آدم هم طرفدارشون هستن و موافق نظر و عقایدشون ...
اون وقت در کسری از ثانیه ،
همه چیز بر باد میره ...
بی توجه به این همه تلاش و هزینه فکری و مادی ،
بی توجه به اون طرفدارا و عقاید و سلایق و خواسته هاشون ،
بی توجه به اینکه یه دستور ،
نتیجه اش میشه نابودی شغل و حرفه و آرزو و انرژی و امید یه عده ،
و فرار هر روزه شون از این دیار به دیار غربت ...
...
ای کاش ،
کمی انصاف بود و کمی وجدان و کمی ...
البته از آزادی 360 درجه ای توصیف شده توسط رییس جمهور محترم ،
انتظاری بیش از این نباید داشت!
...
..
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر