۱۳۸۶/۰۵/۰۶
چقدر خسیس هستند ...
و چقدر موقع نمره دادن ، وسواس به خرج میدن ...
انگاری که با یه نمره اضافی دادن میخواد جونشون درآد !
خلاصه ذهنیت زیاد خوبی راجع به این قضیه نداشتم ...
تا اینکه برحسب اتفاق ! و رسم روزگار ! ،
دست بر قضا 80 تا برگه امتحانی اومد زیر دستم!
اونم اوراق بچه های دانشگاه تهران !
که تصورم همیشه این بود که اکثرشون باید خیلی درس خون و زرنگ باشن!
...
مشغول تصحیح اوراق شدم!
چقدر بد جواب داده بودن!
اولای تصحیح ،
واو به واو تصحیح می کردم و زیادی وسواس به خرج می دادم!
به یاد اون ذهنیت قبلی خودم افتادم!!!
به یاد لعن ها و نفرین ها و ادعاها !
انگاری حالا به استادای خودم حق می دادم که سخت گیر باشن
بهونه ام واسه سختگیری این بود که یه عده ای از بچه ها ،
بیشتر زحمت کشیدن و حقشون نباید پایمال بشه!
...
دلم اما سوخت!
افکار و نگاه و انتقادات گذشته ، مجالی برای سختگیری بیشتر بهم نداد !
با اینکه برگه های زیادی رو تصحیح کرده بودم ،
اما برگشتم به اول کار و مجدد بررسی شون کردم ...
نتیجه ی این بررسی شد اضافه شدن نمره خیلی هاشون! ،
که سختگیری اولیه ام شامل حالشون شده بود!
...
در نتیجه بیشتر برگه ها رو دو بار تصحیح کردم!!!
انصافا کار سختی بود!
تمام تلاشم این بود که حق کسی ضایع نشه!
و اگر اشاره ای به اصل موضوع کرده نمره بهش تعلق بگیره ...
از طرفی خیلی ها بدخط نوشته بودن ...
بعضی ها انگاری تقلب کرده بودن و تنها به جواب آخر اشاره کرده بودن و ...
...
با تمام این احوال ،
نمره ها اکثرا 14 به بالا شد !
سختگیری جای خودش رو داد به ارفاق!
چند نفری هم با وجود تمام این سختگیری ها ، رد شدن ...
در نهایت استاد درس مربوطه ،
با سخاوت تمام گفت حتی برای اون افتاده ها هم نمره قبولی رد کن!
چون ترم آخری بود که تدریس می کرد!
خلاصه بچه های دانشگاه تهران ،
زیادی خوش به حالشون شد!
...
..
.
۱۳۸۶/۰۴/۲۶
حاضر باشی در چنان وضعیتی قرار بگیری!
مثلا به خودت قول میدی با یه نفر هیچ وقت کار نکنی!
اما بعد از مدتی ، به طرز عجیبی! ،
خواسته و ناخواسته! ،
مشغول کار با همین آدم میشی!
...
یا راجع به یه نفر دیگه سر کار ، نظرات منفی داری ...
و در مقابل دیگران ، از اون شخص ایرادهای اساسی می گیری ...
اما یه اتفاقاتی میفته و تغییراتی رخ میده ...
و حالا یه حساب ویژه ، روی همون آدم باز کردی!!!
جالب اینکه ،
این آدم هم ، اوایل نسبت به تو ذهنیت منفی داشته ...
و بعد از مدتی نگاهش تغییر کرده و ذهنیتش کلی مثبت شده!
و از کار تو دفاع میکنه!
...
دنیای عجیب غریبیه ...
دنیایی مملو از تضادها و تغییرات ،
و اتفاقات غیر قابل پیش بینی ...
...
..
.
۱۳۸۶/۰۴/۱۳
خوندن یادداشت احمد زیدآبادی در روز ،
یا عنوان "بترسید " ،
خیلی دردناک بود و ناراحت کننده :
"... با شروع هر روزنامهاي، جوانهاي از اميد ميرويد، اما هنوز به بار ننشسته با حكمي از هيئت نظارت بر مطبوعات كه مجمع نمايندگان همه دستگاههاي حاكم است، ناگهان همه اميدها به ياس تبديل ميشود و لبخند را به روي لبان روزنامه نگاران زحمتكشي كه به عشق آگاهي و آفرينش به اين كسوت در آمدهاند، ميخشكاند. ديروز عصر هنگامي كه خبر توقيف هم ميهن به دفتر روزنامه رسيد، خواستم مثل هميشه، خونسرد و آرام باشم اما بغض تركيده مهدي يزداني خرم با آن هيكل درشتي كه از اندوه ميلرزيد، و زانوي غمي كه همكاران جوان من در سراسر بخشهاي روزنامه به بغل گرفته بودند، چنان مرا از كوره به در برد كه در درجه اول دلم ميخواهد تمام ناسزاهاي عالم را نثار جمعي كنم كه قدرت و زور زودگذر دنيا چنان باد به دماغ و غبغبشان انداخته است كه ديگر چيزي به نام وجدان و عدل و انصاف در آنها يافت نميشود... "
...
دلم میسوزه واسه این بندگانی که با هزار آرزو و امید ،
تشکیلاتی راه می ندازن و می خوان یه کار "فرهنگی" انجام بدن ...
کاری هم به کار کسی ندارن ،
جز بیان نظر و عقیده شون به آرامی و ادب ...
تازه کلی آدم هم طرفدارشون هستن و موافق نظر و عقایدشون ...
اون وقت در کسری از ثانیه ،
همه چیز بر باد میره ...
بی توجه به این همه تلاش و هزینه فکری و مادی ،
بی توجه به اون طرفدارا و عقاید و سلایق و خواسته هاشون ،
بی توجه به اینکه یه دستور ،
نتیجه اش میشه نابودی شغل و حرفه و آرزو و انرژی و امید یه عده ،
و فرار هر روزه شون از این دیار به دیار غربت ...
...
ای کاش ،
کمی انصاف بود و کمی وجدان و کمی ...
البته از آزادی 360 درجه ای توصیف شده توسط رییس جمهور محترم ،
انتظاری بیش از این نباید داشت!
...
..
.