۱۳۸۳/۰۴/۲۸

جز آب چيز ديگري نمي بيني ......
غوطه وري در درياي مواج و به انتهاي اين بيكران مي انديشي ...
شايد هم عظمت ابتدا و ريشه اش ، به حيرتت واداشته ...
امواج آرام آرام و گاهي كمي تندتر به بالا و پايين مي برندت
و تو خود را بي هيچ تعلقي رها كرده اي ...
كه به رهايي مي انديشي و بس ...
...
..
.
اينجا تنها آرامش حكمفرماست ...
به دور از هرج و مرج و بي نظمي و دردهاي هر روزه ات ،
كه مي خواهي در آن لحظه فراموششان كني ...
اينجا تنها دريا حكمفرماست ...
هر چند گاهي قربانياني را به مهماني عمق خويش پذيراست ،
اما چنان حكمفرمايي را نيز ، حكمتي است ...
...
..
.
و حالا بر آسمان خيره شده ام و بر آبي زلال و بي همتايش ...
به دنبال چيزي مي گردم گويي ...
هر چه جستجو مي كنم چيزي نمي يابم ،
گاهي با پرواز مگسي ، به خود مي آيم و دوباره به جستجو ادامه مي دهم ...
تنها چيزي كه مي يابم ، ناكجا آبادي است در آن ارتفاعات بيكران آسمان ...
به تو مي انديشم ، به تو كه چه زيبا و حيرت انگيز ،
اجزاي اين جهان را به هم پيوند داده اي ...
گويي بي كراني دريا و آسمان دريا را پيوندي هميشگي و رويايي است ...
هر چند ميانشان فاصله است ،
اما هر دو از وجود هم سيراب مي شوند ...
و بي شك اين پپوند دريايي و آسماني تا ابد ادامه دارد ...
...
..
.

هیچ نظری موجود نیست: