آدمهای جالب و عجیبی هستیم!
مثال اول:
تو روزهای برفی و بارونی بیشتر راننده های تاکسی و مسافرکش ،
ترجیح میدن مسافر دربستی سوار کنن و از سوار کردن مسافرهای دیگه خودداری میکنن ...
دلیلش اینه که تو روزای بارونی ترافیک بیشتره و طبیعتا بنزین بیشتری مصرف میشه ،
و از طرف دیگه باید وقت بیشتری صرف رسیدن به مقصد بشه ...
نتیجه اینه که اونا ترجیح میدن با سوار کردن مسافر دربستی یه تیر با دو نشون بزنن!
تیر اول اینکه هزینه مصرف بیشتر بنزین و وقت! رو از مسافر غیر مستقیم بگیرن...
و تیر دوم هم اینکه از شرایط خاص بارون و برف نهایت "استفاده"! رو ببرن ...
و تا جایی که مقدوره پول بیشتری گیرشون بیاد!
چرا که بعضی از مسافرها با توجه به کمبود تاکسی در نهایت مجبورن به سراغ تاکسی های دربستی برن...
مثال دوم:
قیمت دلار و سکه در عرض چند ماه به طرز وحشتناکی بالا میره ...
فروشنده و تولید کننده قبلا حداکثر با دلار 1100 تومنی کالاهاش رو وارد یا تولید میکرده...
اما حالا مجبوره با قیمتی بسیار بالاتر این کار رو انجام بده ...
فروشنده و تولید کننده حاضر نیستن تو این شرایط به نسبت قبل سود کمتری کنن...
چه برسه به اینکه بخوان ضرر کنن!
نتیجه اینه که بار این قضیه رو میندازن گردن مصرف کننده!
مصرف کننده نهایی مجبوره کالا رو با قیمتی به مراتب بالاتر بخره چون بهش نیاز داره ...
در حالی که منابع مالیش مثل قبله و حقوق و درآمدش ثابت مونده اما هزینه هاش چند برابر شده ...
تصور مصرف کننده اینه که فروشنده داره از شرایط سوء استفاده میکنه و به دنبال سود بیشتره و از این بابت راضی نیست ...
از طرف دیگه تا حدی باید به فروشنده هم حق داد!
چون فروشنده قبلا با x تومان پول ، کالاهایی رو وارد میکرد ...
اما حالا باید با 2x تومان پول ، همون کالاها رو وارد کنه!
یعنی چاره ای نیست جز اینکه منابع مالیش دو برابر بشه!
در غیر این صورت باید قید وارد کردن کالاها رو بزنه...
نتیجه گیری :
در بن بست عجیبی قرار داریم!
هر کسی به فکر خودشه! راننده تاکسی به فکر اینه که پول بیشتری گیرش بیاد و سود بیشتری کنه!
و حاضر نیست تو روز برفی و بارونی در قبال سود کمتر بردن ، چند نفر از هم نوعان خودش رو به مقصد برسونه...
مسافرها هم فقط به فکر خودشون هستن!
حاضر نیستن هزینه ترافیک بیشتر و مصرف بنزین بیشتر و وقت بیشتری که راننده داره صرف میکنه ،
در قبال پرداخت کرایه بیشتر بپردازن!
کافیه راننده کرایه ای حتی به اندازه بسیار کم اما بیشتر از قبل از مسافر طلب کنه! ...
مسافر سریع عصبانی میشه و راننده رو متهم میکنه به سوء استفاده از شرایط و بی انصافی و ...
فروشنده کالا هم حاضر نیست سود کمتری بکنه ...
در شرایطی این چنین که مصرف کننده نهایی در عذابه و توان پرداخت هزینه ها رو نداره ...
در حالی که اگر فروشنده تنها اندکی از سودش کم کنه باز به مراتب شرایط برای مصرف کننده نهایی بهتر خواهد بود...
از همه بدتر اینکه بعضی از فروشنده ها حتی توقع دارن در چنین شرایطی سودی به مراتب بیشتر از قبل ببرن!
مصرف کننده هم فقط خودش رو می بینه!
حاضر نیست شرایط فروشنده رو هم درک کنه و بپذیره که واقعا شرایط برای فروشنده هم سخت شده ...
و لزوما همه فروشنده ها قصدشون سوء استفاده از شرایط نیست ...
...
اون راننده دربستی در نهایت برای خرید کالاهاش باید بره سراغ فروشنده!
و مجبوره کالاها رو در چنین شرایطی گرون تر بخره ...
فروشنده هم به هر حال سر و کارش با راننده دربستی خواهد خورد ...
مسافر هم ...
...
در یک بن بست کامل قرار داریم ...
من به شما احتیاج دارم ، شما به دیگری و در نهایت دیگری به من!
و هیچ کدام حاضر نیستیم به نیازهای همدیگه توجه کنیم و فقط به فکر خودمون هستیم و بس!
و حتی حاضریم همدیگه رو زمین بزنیم و در مقابل به ظاهر خودمون رو بالاتر ببریم ...
متوجه نیستیم که بی توجهی و ظلم به دیگران در نهایت بی توجهی و ظلم به خودمون رو رقم میزنه ...
همه به هم وصل و مرتبطیم ...
ای کاش بیدار می شدیم ...
ای کاش ...
...
..
.
۱۳۹۰/۱۱/۱۲
اشتراک در:
پستها (Atom)