باران، قصيدهواري،
- غمناك-
آغاز كرده بود.
ميخواند و باز ميخواند،
بغض هزار ساله دردش را،
انگار ميگشود.
اندوه زاست زاری خاموش!
ناگفتني است ...،
اينهمه غم؟!
ناشنيدني است!
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند اگر تو نيز،
از اوج بنگري،
خواهي هزار بار ازو تلختر گريست!
...
..
.
*فریدون مشیری
اشتراک در:
پستها (Atom)