آزادی ،
عجب چیز نابی بود ...
و من ،
قدرش ندانستم ...
...
دلم واسه روزهای رفته ،
تنگ میشه ...
تنگ ...
...
روزهایی که ، دیگه تکرار نخواهد شد ؟
؟؟؟
؟؟
؟
۱۳۸۶/۰۳/۰۷
۱۳۸۶/۰۲/۲۹
۱۳۸۶/۰۲/۲۳
۱۳۸۶/۰۲/۱۴
دلم یه سفر طولانی میخواد ... ،
به ناکجا آباد ...
به یه جای آروم و بی سر و صدا ...
به یه جای سرسبز ... ،
که تا چشم کار کنه! ،
فقط گل باشه و طراوت و زیبایی ...
...
که رو به آسمون سراسر آبی
و خالص خدا دراز بکشم ... ؛
و از بوی عطر این گلهای زیبا و سرسبز ،
و زیبایی حیرت انگیز پیش رو ،
و آرامش و سکوت و یکرنگی ،
از خود بیخود بشم ؛
...
و رها بشم از ،
سرتاسر این زندگی ِسراسر شلوغ ؛
...
..
.
به ناکجا آباد ...
به یه جای آروم و بی سر و صدا ...
به یه جای سرسبز ... ،
که تا چشم کار کنه! ،
فقط گل باشه و طراوت و زیبایی ...
...
که رو به آسمون سراسر آبی
و خالص خدا دراز بکشم ... ؛
و از بوی عطر این گلهای زیبا و سرسبز ،
و زیبایی حیرت انگیز پیش رو ،
و آرامش و سکوت و یکرنگی ،
از خود بیخود بشم ؛
...
و رها بشم از ،
سرتاسر این زندگی ِسراسر شلوغ ؛
...
..
.
اشتراک در:
پستها (Atom)