۱۳۸۷/۰۶/۰۵

بهش میگم کار رو جدی بگیر اما
نه در حد اینکه دیگه زندگی ات بشه فقط کار و کار و کار ...
نه اینکه به خاطر کار ، سلامتی ات رو از دست بدی ...
نه اینکه به خاطر کار ، جونت رو بگذاری وسط و از دستش بدی ...
نه اینکه به خاطر کار ، در فشار روحی شدیدی غوطه ور باشی ...
نه اینکه به خاطر کار ، آرامشت رو از دست بدی ...
نترس!
اینجا نشد جای دیگه!
نه اینجا تحفه است و نه اینجا آخر دنیاست!
خوبه اگر بتونی با تلاش به موقعیت هایی که میخوای دست پیدا کنی ... ،
اما هر چیزی حد و اندازه ای داره ...
نباید برای بدست آوردن یک چیز خوب ، هزاران چیز خوب تر رو از دست بدی ...
چون فردا پشیمون میشی ...
به عقب که برمیگردی می بینی چیزهایی بدست آوردی ... ،
ولی در قبالش چیزهای مهمی رو از دست دادی که دیگه به دست آوردنی نیستند ...
یاد اون حرف مهدی می افتم که میگفت :
آدما سلامتی شون رو از دست میدن که به ثروت برسن ...
و بعد حاضرن تمام ثروتشون رو بدن که سلامتی شون رو دوباره به دست بیارن ...
و با این وجود ، هیچ وقت نمیتونن به سلامتی گذشته دست پیدا کنن ...
بهش میگم حرص نخور!
آروم باش!
همیشه به خودت بگو به فرض اگر این اتفاق منفی هم رخ بده چی میشه مگه ؟
دنیا به آخر میرسه ؟
یه آدم توانا همیشه موفقه ...
جاش مهم نیست!
موقعیتش هم مهم نیست!
مهم اینه که بدونی میتونی ...
و تلاش کنی برای رسیدن به خواسته هات ...
مهم اینه که شل نگیری زندگی رو ... ،
اما زیادی سفت گرفتنش هم از اون طرف پشت بوم افتادنه ...
بهش میگم هدف از همه ی این کارا اینه که به آرامش برسی ...
نه اینکه همون اول بسم الله آرامش فعلی ات رو هم از دست بدی ...
حرفام رو قبول میکنه ...
میره تو فکر و خداحافظی میکنه و میره ...
بعد خودم میرم تو فکر !
به این فکر میکنم که این حرفا که زدم براش ،
در مورد خودم هم ، خواه ناخواه صدق میکنه!
به طرز عجیبی آروم میشم!
انگاری همه ی این حرفا که از دهان من بیرون اومده ،
نشونه ای بوده برای خودم!
که از استرس و اضطراب و فکر و خیال این روزها بیرون بیام ...
که یادم نره هدف اون آرامشه است ...
که آدم توانا همیشه موفقه ... در هر کجا و در هر شرایطی ...
که باید در هر حال و در هر شرایط صبور بود و آرام ...
و رها از بند ناامیدی ها و استرس ها و اضطراب های گونه گون ...
و باید قدر این آرامش رو هم دونست که انصافا با هیچ چیز دیگری قابل معاوضه نیست ...
به من آرامش ببخش ای مهربان ......
...
..
.

۱۳۸۷/۰۵/۳۰

وقتی شرایط ایده آل نباشه ،
و به طور مداوم فشار روت باشه ...
وقوع یک تحول میتونه مثبت تلقی بشه ...
حتی اگه این تحول منفی هم باشه ،
باز هم منفی تر از اینی که هست نخواهد شد!
داستان شاید همون داستان قدیمی بالاتر از سیاهی رنگی نیست باشه!
پس باید وقوع این تحول رو به فال نیک گرفت ...
اگر مثبت بود که هیچ !
اگر هم منفی بود ، خودش میتونه یه بهانه و دلیل باشه
واسه رهایی از این شرایط غیر ایده آل و دشوار ...
که نتیجه این رهایی باز هم مثبته !
پس در هر حال باید امیدوار بود به این نتیجه سراسر مثبت!
...
..
.

۱۳۸۷/۰۵/۱۵

خیلی بده که با جون و دل تلاش کنی...
صداقانه زحمت بکشی ...
از تفریحات و وقت های آزادت بزنی ...
روزهای تعطیل رو هم کار کنی ...
و در نهایت رییس شرکت خیلی راحت بگه کاری انجام نمیدی که !
...
خیلی بده که در محیطی کار کنی که میزان تلاش واقعی افراد سنجیده نمیشه ...
محیطی که در اون اگر معمولی و نرمال کار بکنی ،
با انتقاد رییس مواجه خواهی شد و به این بهانه هر ماه از حقوقت کم خواهد کرد ...
و اگر انرژی زیاد هم بگذاری و تلاش فوق العاده ای هم بکنی ،
از نگاه رییس به وظیفه ات عمل کردی و لاغیر!
...
خیلی بده که از محیطی که توش کار میکنی این قدر ناراضی باشی اما ،
به خاطر زمان و انرژی که تا حالا صرف کردی دلت نیاد از این محیط بیرون بیای ...
...
کاش یه اتفاق تازه ای می افتاد ...
کاش این محیط تغییر می کرد ...
کاش اوضاع حتی یه مقدار هم شده بهتر میشد ...
کاش میتونستم با خیال راحت یه تصمیم منطقی و عاقلانه بگیرم ...
کاش ...
...
..
.

۱۳۸۷/۰۵/۱۱

باید از زندگی لذت برد …
شاید زندگی خوردن یک غذای خوشمزه مامان پز باشد!
چه لذتی بالاتر از این که مامانت یه قرمه سبزی خوشمزه پخته باشه … ،
و بعد سالاد هم درست کرده باشه … ،
و سس هم فراهم باشه … ،
و بعد تو ،
بدون اینکه به چیز دیگه ای فکر کنی یا نگران چیزی باشی ،
به همراه مهمونا و با اشتیاق فراوون مشغول خوردن این غذای لذیذ بشی …

باید از زندگی لذت برد …
که زندگی ، لذت بردن از همین چیزای ساده ست که داریمشون … ،
اما قدرشون رو نمی دونیم …
و شاید تصور می کنیم که لذت در چیزهای دیگری ست که نداریم …
در حالی که زمانی که همین لذتهای فعلی رو از دست دادیم ،
به شدت خواهیم کوشید که به همین نقطه برگردیم …
نقطه ای که در اون قرار داشتیم و از اهمیتش بی خبر بودیم …

..
.